English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 103 (6 milliseconds)
English Persian
sick bays بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick bays بهداری روی ناو
Other Matches
bays کهیر خلیج کوچک
bays عوعوکردن زوزه کشیدن
bays دفاع کردن درمقابل
bays عاجزکردن اسب کهر
bays دهانه انتن
bays قسمتی از پل شناور که بین دو پانتون قرار دارد
bays طاقنما
bays مخزن پشت ابگیر دهانه بند
bays دهانه خلیج دهانه گشاد
bays حجمی که برای دربرگرفتن چیز بخصوصی در هرهواپیما منظور میگردد
bays اسب کهر
bays دهانه
bays فاصله بین دو نوع ستون
bays خلیج
bays قفسه
bays سرخ مایل به قرمز
bays فضایی در پوشش کامپیوتر که دیسک درایو قرار گرفته است
bays پل رابط در پل شناور
bays گارگاه
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
to be sick حال تهوع داشتن
he is sick او ناخوش است
he is rather i. than sick بهم خوردگی یاساکت دارد
to be sick قی کردن
you will become sick شما بیمار میشوید
sick of (someone or something) <idiom> نفرت از چیزی
really sick واقعا جالب
sick-out اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
really sick واقعا عالی
really sick خیلی محشر
sick unto ناخوش سخت یا مردنی
he is rather i. than sick ناخوش نیست
sick ناخوش
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sick کیش کردن جستجوکردن
sick مریض شدن
sick مریض
sick ناساز ناتندرست
sick بیمار
sick pay وجهازکارافتادگی
travel-sick آنکهدراثرسفردچاربیماریشود
sick bay بهداری کشتی ودانشکده وغیره
I am feeling I'll (sick). حالم بد است
sick bay بهداری روی ناو
sick note گواهیپزشکیاستعلاجی
sick building اشارهبهساختمانهایمدرن
hope-sick <adj.> آرزو به دل
sick-outs اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick leave مرخصی استعلاجی
take ill/sick <idiom> مریض شدن
sick as a dog دمق
sick as a dog مایوس
hope-sick <adj.> حسرت به دل
sick and tired <idiom>
sick [British E] <adj.> خیلی خوب
sick [British E] <adj.> عالی
sick [British E] <adj.> محشر
sick leave استراحت بیماری
to feel sick قی کردن
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
sick call مراجعه به بهداری
love sick بیمار عشق
sick berth بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick bed بستر بیماری
sick at heart روحاکسل است
love sick دلباخته
land sick کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
dangeously sick سخت بیمار
heart sick افسرده
heart sick دلتنگ
heart sick دلسوخته
dangeously sick خطرناکانه ناخوش
he is a man he is sick اویک مرداست
he is liable to become sick اماده ناخوشی است
sick call تجمع برای رفتن به بهداری
sick headache سردرد همراه با
sick headache تهوع
he is a man he is sick وی مریض میباشد
sick of flattery بیزازیاسیرازتملق
sick call صف بیماران
sick of a fever تب دار
sick nurse پرستار بیمار
sick slip برگ اعزام به بیمارستان
to feel sick حال تهوع داشتن
sick of love بیمار عشق
sick list صورت بیماران
sick industry صنعت عقب مانده
sick industry صنعت بیمار
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
It makes me sick just thinking about it! وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
to smoke oneself sick از بسیاری استعمال دخانیات ناخوش شدن
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
sick berth attendant پزشکیار
i sort of feel sick یک جوری میشوم
It made me sick . It turned my stomach. دلم را بهم زد
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) . تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
He was sick to death . He was fed up to the back teeth . جانش به لب آمد ( رسید )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com