English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (5 milliseconds)
English Persian
sick-outs اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
Other Matches
outs غیربازیکن ها
outs وجوه پرداختی
outs دسته بی نفوذ
outs انانی که مقام یامنصبی ندارند
down-and-outs بکلی بی مایه
try-outs مسابقهی گزینش
try-outs تمرین نهایی
at outs مخالف
outs and ins انانی که سر کار دارای مقامی هستند
ins and outs <idiom> باتمام جزئیات
the ins and outs شرح
cop-outs جا زدن
pull-outs بیرون امدن
pull-outs عازم شدن
pull-outs ترک کردن
To know the ins and outs of something. زیر وبم کاری رادانستن
cop-outs اقرار به جرم
cop-outs لنگاندازی
cop-outs عهد شکنی
cop-outs خلف وعده
cop-outs قول شکنی
cop-outs شانه خالی
stake-outs تحت نظر قراردهی
the ins and outs تفصیل
the ins and outs گوشه و کنار جرئیات
the ins and outs پیچ و خم
stake-outs زیرنظر گیری
stake-outs محل تحت مراقبت
ins and outs جزئیاتچیزی
buy-outs سهم کسی را خریدن
sell-outs معامله کردن
sell-outs فروختن
cut-outs کلید قطع
drop-outs افت
drop-outs ترک کننده
drop-outs ضربه با پا در داخل خط 52یاردی بوسیله تیم مدافع
shake-outs باتکان بیرون بردن
shake-outs لرزاندن رکود
shake-outs باز کردن بادبان
shoot-outs بیرون امدن
shoot-outs درامدن
shoot-outs پیش امدن
shoot-outs بالا جستن
pull-outs خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
blow-outs جای باد در رفتن
sell-outs تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-outs یکجا فروختن خیانت کردن
cut-outs روزنهای در هواپیماهی دارای کابین با فشار تنظیم شده بعنوان در پنجره و غیره
sick unto ناخوش سخت یا مردنی
sick of (someone or something) <idiom> نفرت از چیزی
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick بیمار
sick ناساز ناتندرست
sick مریض
sick مریض شدن
sick کیش کردن جستجوکردن
sick-out اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
to be sick قی کردن
to be sick حال تهوع داشتن
really sick واقعا عالی
sick علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
he is sick او ناخوش است
you will become sick شما بیمار میشوید
he is rather i. than sick ناخوش نیست
really sick واقعا جالب
really sick خیلی محشر
he is rather i. than sick بهم خوردگی یاساکت دارد
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
sick ناخوش
hope-sick <adj.> حسرت به دل
sick as a dog مایوس
hope-sick <adj.> آرزو به دل
sick as a dog دمق
sick [British E] <adj.> محشر
take ill/sick <idiom> مریض شدن
sick and tired <idiom>
sick [British E] <adj.> عالی
I am feeling I'll (sick). حالم بد است
travel-sick آنکهدراثرسفردچاربیماریشود
sick [British E] <adj.> خیلی خوب
sick note گواهیپزشکیاستعلاجی
sick building اشارهبهساختمانهایمدرن
sick pay وجهازکارافتادگی
sick bay بهداری کشتی ودانشکده وغیره
heart sick دلسوخته
heart sick افسرده
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
land sick کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
love sick بیمار عشق
love sick دلباخته
sick bays بهداری روی ناو
sick bed بستر بیماری
he is liable to become sick اماده ناخوشی است
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
he is a man he is sick وی مریض میباشد
sick bay بهداری روی ناو
sick bays بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick leave مرخصی استعلاجی
sick leave استراحت بیماری
dangeously sick سخت بیمار
dangeously sick خطرناکانه ناخوش
he is a man he is sick اویک مرداست
sick berth بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick list صورت بیماران
sick headache تهوع
sick industry صنعت بیمار
sick industry صنعت عقب مانده
sick nurse پرستار بیمار
sick of a fever تب دار
sick of flattery بیزازیاسیرازتملق
sick of love بیمار عشق
sick slip برگ اعزام به بیمارستان
sick headache سردرد همراه با
to feel sick قی کردن
sick call صف بیماران
sick call مراجعه به بهداری
sick at heart روحاکسل است
sick call تجمع برای رفتن به بهداری
heart sick دلتنگ
to feel sick حال تهوع داشتن
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
It makes me sick just thinking about it! وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
to smoke oneself sick از بسیاری استعمال دخانیات ناخوش شدن
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
sick berth attendant پزشکیار
i sort of feel sick یک جوری میشوم
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
It made me sick . It turned my stomach. دلم را بهم زد
He was sick to death . He was fed up to the back teeth . جانش به لب آمد ( رسید )
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) . تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com