Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (2 milliseconds)
English
Persian
sight read
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight read
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
Search result with all words
sight-read
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
to sight-read something
از روی ورقه
[نت موسیقی]
آلت موسیقی بازی کردن
Other Matches
Read out the letter. Read the letter aloud.
نامه را بلند بخوان
read in
ارسالی داده از منبع خارجی به کامپیوتر اصلی
to read through something
چیزی را کاملا خواندن
to read over something
چیزی را از اول تا آخر خواندن
to read through something
چیزی را از اول تا آخر خواندن
read only
تنها خواندنی
to read over something
چیزی را کاملا خواندن
well read
اهل مطالعه و تحقیق
well read
با اطلاع
to read out
بلند خواندن
read out
بازخوانی
Read me right ...
من را درست درک بکن ...
to read off
از روی چیزی خواندن بلندخواندن
to read too much into
تفسیر ناموجه کردن
well-read
با اطلاع
well-read
اهل مطالعه و تحقیق
read only
فقط خواندنی
read
سیستم اطمینان از اینکه داده به درستی دریافت شده است و داده ارسالی برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
read
عملیات خواندن که در آن داده ذخیره شده پس از بازیابی پک میشود
read
قرائت کردن
read
خواندن
read
رسانه ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن است
read
بازخواندن
read
استنباط کردن
read
مدت زمان بین وقتی که داده آدرس به رسانه ذخیره سازی فرستاده میشود و داده برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
read
خطایی که در هنگام عمل خواندن رخ میدهد چون داده ذخیره شده آسیب دیده است
read
اسکن کردن متن چاپ شده
read
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read
بازیابی داده از رسانه ذخیره سازی
read
گیرندهای که میتواند داده از سطح رسانه ذخیره سازی مغناطیسی مثل فالاپی دیسک بخواند یا بنویسد
read
ترتیب رویدادها برای ذخیره و بازیابی داده
read
کانال حمل داده که در دو جهت حرکت میکند
read
تعداد بایتها که خواننده در زمان مشخص می خواند
read
وسیله حافظه که در هنگام تولید داده روی آن نوشته شده بود و محتوای آن فقط قابل خواندن است
read
بیت مشخصات فایل که وقتی تنظیم شود. مانع نوشتن داده جدید روی فایل یا ویرایش محتوای آن میشود
read
وسیله یا مداری که داده ذخیره شده آن قابل تغییر نیست
read
گیرندهای که سیگنالهای ذخیره شده روی رسانه ذخیره سازی مغناطیسی را می خواند و به حالت الکتریکی اصلی تبدیل میکند
read
تعبیر کردن
backward read
یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
read only memory
حافظه فقط خواندنی
read only storage
انباره فقط خواندنی
read pulse
تپش خواندن
read strobe
بارقه خواندن
read/write
خواندن- نوشتن
scatter read
دستیابی وخواندن داده ذخیره شده در محلهای مختلف
reed or read
شیر دادن
scatter read
پراکنده خوانی
Read the story
فرم تریو
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
read mostly memory
حافظه بیشتر خواندنی
nondestructive read
خواندن غیرمخرب
i read him to sleep
برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
i had a quiet read
که باارامش چیز بخوانم
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
he can read the sky
ستاره شناس است
he cannot read or write
خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
he could read the future
خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
digital read out
نمایش داده ها توسط الات دقیق بصورت دیجیتالی و نه توسط حرکت عقربه روی صفحه مدرج
destructive read out
بازخوانی مخرب
read ink
ink nonreflective
read head
هد خواندن راس خواندن
read head
نوک خواننده
read head
نوک خواندن
deep read
بسیار خوانده
deep read
با اطلاع
destructive read
خواندن مخرب
he read other than distinctly
شمرده نخواند
to read between the lines
معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
to read one a lecture
کسیرا سرزنش کردن
to read one a lesson
کسیرا اندرزدادن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
write once read many
یکبار نویس
write once read many
چند بار بازیاب
write once read many
چند باربخوان
He can neither read nor write.
نه می تواند بخواند نه بنویسد
to read wrong
اشتباه
[ی]
خواندن
to read a book
کتابی را دوباره وسه باره خواندن یامرورکردن
he read other than distinctly
همه جورخوانده جز شمرده
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
lip read
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read
لب خواندن
lip-read
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
I read through the letter.
من این نامه را کاملا میخوانم.
lip read
لب خواندن
programmable read only memory
حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
read write head
نوک خواندن و نوشتن
commonly read paper
روزنامه کثیر الانتشار
read/write memory
حافظه خواندنی / نوشتنی
direct read after write
خواندن مستقیم پس از نوشتن
control read only memory
حافظه فقط خواندنی کنترلی
I assume that you did read this article.
من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
I premise that you did read this article.
من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
read the riot act
<idiom>
به کسی هشدار دادن
Every one is supposed to know to read and write .
فرض بر اینست که هر کس خواندن ونوشتن را می داند
the bill was read for the first time
شور اول لایحه تمام شد
fusible read only memory
MORP که از ماتریسی از اتصالات موجود تشکیل شده که به طور انتخابی به برنامه وصل می شوند
read/write head
هدخواندن- نوشتن
read/write head
نوک خواندن / نوشتن
read/write file
فایل خواندنی / نوشتنی
read write privilege
امتیاز خواندن- نوشتن
read write cycle
چرخه خواندن و نوشتن
To read someone s mind (thoughts).
فکر کسی را خواندن
read restore cycle
چرخه خواندن و ترمیم
to read people's hands
کف بینی کردن
the heart's letter is read in the eyes
<proverb>
رنگ رخساره نشان می دهد از سر ضمیر
scatter read gather write
خواندن توزیعی و نوشتن تجمعی
erasable programmable read only memory
eprom
electrically erasable read only memory
حافظه الکترونیکی پاک شدنی فقط خواندنی
read-only memory (ROM) module
خواندنحافظه
on sight
دیداری
to in sight into something
بصیرت داشتن
take a sight
altitude the take, shoot : syn
he was well out of sight
ازنظردورشده بود
sight seeing
تماشا
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
take a sight
ارتفاع گرفتن
sight seeing
دیدار منافر جالب
in sight
نزدیک
on sight
در معرض دید
out of sight
ناپیدا
to in sight into something
چشم خرد در چیزی باز کردن
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
near sight
نزدیک بینی
out of sight
غایب از نظر
on sight
برویت
in sight
دیده شدنی
on sight
در میدان دیددوربین
he was well out of sight
بکلی
at sight
بمحض رویت
sight
سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sight
الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight
زاویه یاب توپ
sight
دوربین نشانه روی
sight
منظره دستگاه سایت
sight
دوربین دیدن
sight
میدان دید
sight
شباک
sight
رصد کردن ستارگان
at first sight
بیک نگاه
sight
بازرسی کردن رویت کردن
sight
دید زدن نشان کردن
sight
رویت
sight
دیداری
at sight
بی مطالعه قبلی
at sight
دیداری
at sight
به رویت
at first sight
در نظر اول
sight
نشان کردن
sight
رویت کردن
by sight
بدیدن
by sight
از نگاه
sight
وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
sight
رویتی
sight
دیدن
second sight
بصیرت
sight
نظر منظره
second sight
بینایی
second sight
نهان بینی بسختی راه رفتن
sight
تماشا
sight
الت نشانه روی
sight
جلوه
sight
باصره
sight
بینش
sight
جنبه چشم
sight
دید
sight
دیدگاه هدف
sight
قدرت دید
second sight
روشن بینی
sight
بینایی
sight
قیافه
second sight
دور بینی
tachometric sight
دوربین مسافت یاب
tachometric sight
دوربین مسافت سنج
sight form
نمونه رصد
sight scale
مقیاس نشانه روی
sight draft
برات دیداری
sight draft
برات به رویت
sight draft
برات یا حواله دیداری
sight distance
طول دید
angle of sight
زاویه دید
sight window
بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
sight line
خط دید
sight-reading
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reads
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reading
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight guarantee
ضمان موجل
sight-reading
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight the anchor
مشاهده کردن لنگر
sight vocabulary
واژگان دیداری
sight front
دید جلو در نقشه برداری
synchronous sight
دوربین نافم سیستم پرتاب بمب
sight scale
طبله نشانه روی
sight guarantee
ضمان حال
sight glass
شیشه مرئی
sight method
روش دیداری
the sense of sight
حس بینایی یا باصره
sight unseen
<idiom>
نادید
line of sight
خط دید
draft at sight
برات به رویت
not to lose sight of
ملاحظه کردن
[به کسی یا چیزی]
را فراموش نکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com