Dictiornary-Farsi | slow neutron | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 87 (1 milliseconds)

English	Persian
slow neutron	نوترون کند


Other Matches

neutron	ذره بدون بارالکتریکی
neutron	نیوترون
neutron	نوترون
neutron emitter	متصاعدکننده نوترون
neutron source	منبع نوترون
neutron generator	مولد نوترون
neutron mass	جرم نوترون
neutron number	عدد نوترون
neutron number	عده نوترون
neutron radiation	تشعشع نوترونی
neutron bombs	بمب نوترونی
neutron bomb	بمب نوترونی
fast neutron	نوترون سریع
neutron star	ستاره نوترونی
neutron bombardment	بمباران نوترونی
slow down <idiom>	از حد معمول آرامتر
slow down	به عقب انداختن
slow down	تاخیر کردن
slow down	کاهش
slow and sure	شتاب کار را خراب میکند
slow down	کند
slow	کند
slow	اهسته
slow	تدریجی
slow-down <idiom>	به توقف کامل نرسیدن
slow down	اهسته
slow	کودن تنبل
slow	مسیر خیس
slow	حرکت کند ومنحرف گوی بولینگ
slow	یواش
slow	اهسته کردن یاشدن
SLOW	آهسته
go-slow	آرام کارکردنکارگرانبهنشانهاعتراض
slow moving	دارای حرکت کند
slow to anger	دیر غضب
slow setting	کند گیر
slow pill	ماده شیمیایی که بطورغیرمجاز به اسب برای کندکردن سرعتش تزریق میشود
slow paced	اهسته خرام
slow paced	اهسته گام
slow of speech	کندزبان
slow moving	کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
slow to wrath	دیرغضب
slow to wrath	دیر خشم
slow-motion	برپیچسرخورنده
slow lane	محلعبورآهسته
slow motion	کند نمایی
slow motion	حرکت کند
slow motion	کند جنبی
slow motion	کند
slow whistle	تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
slow twitch	کند انقباض
slow to wrath	خونسرد
slow-witted	بیهوش
slow curing	قیرهای محلول دیرگیر
slow coach	ادم قدیمی مسلک
slow coach	ادم بیحال یا کودن
slow worm	مار شیشهای
slow worm	کورمار
slow and steady	اهسته وپیوسته
slow ahead	اهسته به جلو
slow witted	کند ذهن
slow-witted	کندذهن
slow fire	نواخت کند
slow fire	اتش کردن بانواخت کند
slow fire	یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
slow match	کبریت کند سوز
at a slow pace	اهسته
slow learner	کنداموز
slow gaited	کندقدم
slow gait	چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
slow footedness	کندروی
slow footedness	اهستگی
slow footed	اهسته
slow footed	کندرو
dead slow	خیلی اهسته
He was walking with slow steps .	با قدمهای آهسته راه می رفت
Slow but sure wins the race. <proverb>	پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
slow-burning stove	اجاقآرام پز
slow moving depression	کمفشاری کند
slow curing cutback	قیر مایع دیرگیر
slow burning conductor	سیم اهسته سوز
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
Be slow to promise and quick to perform. <proverb>	در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
slow and steady wins the race	اسب تازی دوتک روبشتاب شتراهسته میرودشب وروز
slow-wave sleep [SWS]	خواب عمیق [روانشناسی]
slow-wave sleep [SWS]	مراحل سوم و چهارم خواب [روانشناسی]