English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 199 (9 milliseconds)
English Persian
small clothes نیم شلواری
small clothes جامه بچه گانه
Other Matches
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
take off (clothes) <idiom> پاک کردن(لباس)
clothes جامه لباس
clothes ملبوس
clothes رخت
bed clothes جامه خواب
grave clothes کفن
grave clothes خلعت
grave clothes رخت گور
I want these clothes ironed. من میخواهم این لباس ها اتو شود.
I want these clothes washed. من میخواهم این لباس ها شسته شود.
swaddling clothes قنداق
clothes line ضبه زدن و انداختن حریف
clothes lines ضبه زدن و انداختن حریف
bed clothes لحاف
bed clothes متکا
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
clothes brush ماهوت پاک کن
clothes moth بید
clothes press گنجه جا رختی
bed clothes ملافه
clothes tree چنگک لباس
clothes tree چوب لباسی
knock about clothes جامه کار
swathing clothes پارچه قنداقی
to gird ones clothes کمربندبرجامه خودبستن
clothes horse رخت پهن کن
clothes horse کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes horses رخت پهن کن
clothes horses کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes pin گیرهی رجه
clothes pin گیرهی رخت خشک کنی
clothes pins گیرهی رجه
clothes pins گیرهی رخت خشک کنی
clothes basket سبد رختچرک
To undress . To take off ones clothes . لباس خود راکندن
short clothes جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
night clothes لباس خواب جامه شبانه برای تو خانه
night clothes جامه خواب
Old clothes ( houses ) . لباس ( خانه های) کهنه
knock about clothes لباس کار
swaddling clothes پارچه قنداقی
change of clothes جامه واگردان
I would like to [ undress] take off my clothes. من می خواهم [لخت بشوم] لباسهایم را در بیاورم.
bathing clothes لوازم شنا [حمام]
bathing clothes لباس شنا [حمام]
plain-clothes غیر نظامی پوش
plain-clothes ساده پوش
plain clothes غیر نظامی پوش
plain clothes ساده پوش
clothes pegs گیره چوبی روی رجه لباس
clothes peg گیره چوبی روی رجه لباس
Put on some decent clothes. یک لباس حسابی تنت کن
plain clothes man کاراگاه یا ماموردیگرشهربانی که لباس غیرنظامی می پوشد
My clothes are a witness to my poverty. لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
Put your warmest clothes on . گرم ترین لباسهایت را تن کرد
To air the clothes (bed-sheets etc). آفتابب دادن لباس ،( ملحفه وغیره )
I rinsed the clothes and huge them on the line . لبا سها را آب کشیدم وانداختم روی طناب
What strang clothes youre wearing . چه لبا ؟ عجیب غریبی تنت است
Clinging clothes. Tight-fitting dress. لباس چسب تن
small محقر خفیف
small پست
small ad تبلیغ
small غیر مهم
small دون
small ریز
small خرده
small کوچک
small بزرگ نه
small کم
small جزیی
small کوچک شدن یاکردن
It's too small آن خیلی کوچک است.
small جزئی کم
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
to grind small خوب نرم کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
they sing small now سرافکنده شده اند
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
small stuff طناب نازک
small shot ساچمه
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
small timer ادم بی اهمیت
small tool ابزار کوچک
small truck کامیون کوچک
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
small stuff ریسمان
small sircraft هواپیمای کوچک
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
a small grimace معوج سازی [صورت]
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small hours سحرگاهان
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
Just a small portion. یک پرس کوچک
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
small screen صفحهتلویزیون
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small change پول خرد
small change کم ارزش
small change کم اهمیت
small change ناچیز
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small-town شهرستانی
small-town کم سروصدا
small blade تیغکوچک
a small grimace اخم
a small car یک اتومبیل کوچک
small talk حرف بیهوده زدن
small beer چیز بی اهمیت
small beer ابجو پست وکم الکل
small bells زنگوله
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small circle دایره صغیره سماوی
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small cloths جامه بچگانه
small cloths نیم شلواری
small-scale مقیاس کوچک
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
small circle دایره صغیره
small craft کرجی ها
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small beam تیرچه
small ball پرتاب بی حالت
small fry کوچک
small fry بچگانه
money of small d. پول خرد
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
great and small خردوبزرگ
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
small talk حرف مفت
he has small greek کمی یونانی میداند
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
small ale ابجو ابکی وارزان
small arms سلاحهای سبک
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small-scale بمقدار کم
small merchants کسبه جزء
small minded کوته نظر
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small scale مقیاس کوچک
small-scale بمقیاس کم
small scale بمقیاس کم
small scale بمقدار کم
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small print چاپ ریز
small print حروف چاپی ریز
small-minded کوته نظر
small-time بی اهمیت
small-time ناچیز
small time بی اهمیت
small time ناچیز
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small lot نوبه کم تعداد
small letters حروف کوچک چون bوa
small detail جزء کوچک
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross قراص کوچک
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
small intestine روده کوچک
small intestine معاء دقاق
small letter حرف ریز
small intestine روده باریک
a building of small scale عمارت کوچک
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
small-minded opinions عقاید کوته نظر
small country town شهرستان کوچک
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small piece of brick کلوک
small pair of compasses پرگاره
small earthen pot دیزی
small craft warning پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small reservoir at well top منبع
small scale industry صنعت به مقیاس کوچک
small drawstring bag کیفکوچککیسهای
small hand cultivator ماشینشخمزنیکوچکدستی
small claims court دادگاه دعاوی کوچک
The ring is too small for my finger. انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small scale integration مجتمع سازی در مقیاس کوچک
She is svelt . she has a small waist . دختر کمر باریکی است
small scale integration قطعه
small detached house خانهتکیکوچک
his face is p with small pox رویش ازابله پرازچاله است
small pieces of bread خرده یاریزه نان
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
small computer system interface میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
Trifling ( small) happenings of life . اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com