Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
small computer system interface
میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
Other Matches
small computer systems interface
واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
computer interface unit
وسیله اتصال دستگاههای جانبی به کامپیوتر
small business computer
کامپیوتر کوچک تجاری
system v interface definition
تعریف میانجی سیستم 5
enhanced system device interface
میانجی دستگاه سیستم پیشرفته
computer system
سیستم کامپیوتری
computer information system
سیستم اطلاعات کامپیوتری
hybrid computer system
سیستم کامپیوتری دو رگه
ibm personal computer system/
کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
master slave computer system
یک سیستم کامپیوتری متشکل از یک کامپیوتر اصلی متصل شده به یک یا چندین کامپیوترکارپذیر
interface human machine interface
امکانات بهبود رابط ه بین کاربرد و سیستم کامپیوتری
interface
وصل کردن از طریق رابط
interface
واسط
interface
که شامل : کانال ورودی /خروجی
interface
نرم افزاری که به برنامه ها و داده یک سیستم امکان اجرا در دیگری را میدهد
interface
فاصل
interface
1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
interface
واسط واحد پردازش و باس IEEE
interface
استاندارد باس واسط بین کامپیوتر و قطعه آزمایشگاهی
interface
مدار کامپیوتری را اتصالی که به داده موازی امکان ارسال و دریافت میدهد.
interface
مداری که به داده کنترل شده به صورت ورودی یا خروجی CPU باشد
interface
پورت ورودی /خروجی موازی و واسط DMA است
interface
استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم
interface
وجه مشترک
interface
دفتر مشترک قسمتها
interface
سطح مشترک
interface
میانجی
interface
یچ بسته که با جریان داده کار میکند
interface
کامپیوتری که ارسال داده بین پردازنده و ترمینال یا شبکه را کنترل میکند
interface
مداری که داده موازی را در کامپیوتر به سریال تبدیل میکند و برعکس تا به داده سریال امکان ارسال یا دریافت از وسایل دیگر بدهد.
interface
رابط
interface
و به عنوان پردازنده واسط عمل میکند
interface
تخته جانبی که به کامپیوتر امکان میدهد تا با وسایل مشخصی واسط باشد یا استاندارد مشخصی را رعایت کند
electrical interface
تداخل الکتریکی
parallel interface
رابط موازی
interface card
کارت رابط
user interface
میانجی کمکی
standard interface
رابط استاندارد
serial interface
رابط سری
standard interface
واسطه استاندارد
expansion interface
تخته مدار که به یک فردامکان میدهد تا گردانندههای دیسک
eia interface
یک رابط استاندارد میان دستگاههای جانبی وریزکامپیوترها و مدمها وترمینالها
communication interface
میانجی ارتباطی
centronics interface
رابط موازی
centronics interface
واسط چاپ موازی که توسط Centronics Inc پیشنهاد شده است
friendly interface
ترکیب تجهیزات ترمینالی وبرنامههای کامپیوتری
expansion interface
حافظه جانبی وسایر دستگاههای جانبی رابه یک کامپیوتر اصلی اضافه کند
application program interface
میانجی یا رابط برنامه کاربردی
apple desktop interface
رابط رومیزی اپل
programmable communications interface
رابط مخابراتی برنامه پذیر
MIDI interface card
کارت آداپتور که به اتصالی در PC وصل میشود و امکان ارسال دریافت داده MIDI را فراهم میکند
graphical user interface
استفاده میکند و به نرم افزار امکان کنترل آسانتر میدهد. دستورات سیستم که لازم به نوشتن نیستند
graphical user interface
میانجی نگارهای کاربر
man machine interface
سخت افزار و نرم افزار طراحی شده برای ارتباط ساده تر کاربر با ماشین
general purpose interface
میانگیر همه منظوره
graphical user interface
واسط بین سیستم عامل و برنامه و کاربر از تصاویر گرافیکی و نشانه ها برای نمایش توابع یا فایل
human machine interface
حدی که در ان افراد با ماشین ها محاوره می کنند
input output interface
میانگیر ورودی- خروجی
network interface card
کارت میانجی شبکه
mail application programming interface
که نحوه ارسال و انتقال پست الکترونیکی را بیان می کنند
musical instrument digital interface
واسط سریال که قط عات الکترونیکی را بهم وصل میکند
musical instrument digital interface
میانجی رقمی الات موسیقی
general purpose interface bus
مسیر میانگیر همه منظوره
fibre distributed data interface II
استاندارد ANSI پیشرفته برای شبکههای سریع که از کابل فیبر نوری استفاده میکند و نرخ ارسال داده مگابایت در ثانیه است . ولی میتواند بخشی از پهنای باند را به کانال آنالوگ کیلو بیت در ثانیه برای داده صوتی یا تصویری اختصاص دهد
mail application programming interface
مجموعه استانداردها
fibre distributed data interface
استاندارد ANSI پیشرفته برای شبکههای سریع که از کابل فیبر نوری استفاده میکند و نرخ ارسال دده مگابایت در ثانیه است
small
غیر مهم
small
ریز
small
محقر خفیف
small
جزئی کم
small
دون
small
کوچک شدن یاکردن
small
پست
small
کم
small
جزیی
small
خرده
It's too small
آن خیلی کوچک است.
small
بزرگ نه
small ad
تبلیغ
small
کوچک
small change
پول خرد
small-town
شهرستانی
small change
کم اهمیت
small change
ناچیز
small-town
وابسته به شهرهای کوچک
small change
کم ارزش
they sing small now
سرافکنده شده اند
they sing small now
دیگر جیک نمیزنند
they sing small now
اکنون دیگر صداشان در نمیاید
to grind small
خوب نرم کردن
to live in a small way
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
small stuff
ریسمان
it is ridiculously small
بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
small-town
کم سروصدا
small ale
ابجو ابکی وارزان
small cloths
نیم شلواری
small craft
کرجی ها
small craft
کشتیهای کوچک ضتی ب
small detail
جزء کوچک
small farmers
کشاورزان خرد یا کم مایه
small game
پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small game
پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross
قراص کوچک
small cloths
جامه بچگانه
small clothes
جامه بچه گانه
small clothes
نیم شلواری
small ball
پرتاب بی حالت
small beam
تیرچه
small beer
چیز بی اهمیت
small beer
ابجو پست وکم الکل
small bells
زنگوله
small bore
جنگ افزار کالیبر کوچک
small circle
دایره صغیره
small claim
ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small hours
ساعات عبادت صبحگاهی
small intestine
روده کوچک
small intestine
معاء دقاق
small ship
کشتی کوچک یا با طول کم
small shot
ساچمه
small sircraft
هواپیمای کوچک
small stuff
طناب نازک
small timer
ادم بی اهمیت
small circle
دایره صغیره سماوی
small tool
ابزار کوچک
small lot
نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small print
حروف چاپی ریز
small print
چاپ ریز
small potato
ادم یا چیز بی اهمیت
small intestine
روده باریک
small letter
حرف ریز
small letters
حروف کوچک چون bوa
small lot
نوبه کم تعداد
small merchants
کسبه جزء
money of small d.
پول خرد
small minded
کوته نظر
small minded
دارای ذوق واستعداد محدود
small truck
کامیون کوچک
small hours
سحرگاهان
small-time
بی اهمیت
great and small
خردوبزرگ
he has a small p in shimran
او ملک کوچکی درشمیران دارد
he has small greek
کمی یونانی میداند
Just a small portion.
یک پرس کوچک
small arms
سلاحهای کالیبر کوچک
I'd like some small change.
من قدری پول خرد میخواهم.
a small car
یک اتومبیل کوچک
small fry
<idiom>
شخص غیر مهم ،جوانان
the small hours
ساعات بعد از نیمه شب
small talk
حرف مفت
small talk
حرف بیهوده زدن
This position is much too small for me .
این سمت برای من خیلی کوچک است
My salary is too small for me .
کمترین توجهی نکرد
small screen
صفحهتلویزیون
small fry
کوچک
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
small scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale
بمقدار کم
small-scale
بمقیاس کم
small-scale
مقیاس کوچک
small-scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small arms
سلاحهای سبک
small arms
جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
No small number of ...
تعداد زیادی
[از مردم]
small scale
بمقیاس کم
small scale
بمقدار کم
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
a small grimace
معوج سازی
[صورت]
a small grimace
اخم
small-minded
کوته نظر
small fry
بچگانه
small blade
تیغکوچک
small scale
مقیاس کوچک
small time
ناچیز
small-time
ناچیز
small time
بی اهمیت
small businessman
تاجرشرکتهایکوچک
small business
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small pair of compasses
پرگاره
small piece of brick
کلوک
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
I asked for a small portion.
من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small scale integration
قطعه
small reservoir at well top
منبع
small scale integration
مجتمع سازی در مقیاس کوچک
small scale industry
صنعت به مقیاس کوچک
his face is p with small pox
رویش ازابله پرازچاله است
small country town
شهرستان کوچک
small detached house
خانهتکیکوچک
small hand cultivator
ماشینشخمزنیکوچکدستی
small claims court
دادگاه دعاوی کوچک
small-minded opinions
عقاید کوته نظر
small craft warning
پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small earthen pot
دیزی
a building of small scale
عمارت کوچک
The ring is too small for my finger.
انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small drawstring bag
کیفکوچککیسهای
She is svelt . she has a small waist .
دختر کمر باریکی است
Trifling ( small) happenings of life .
اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com