Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
small game
پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small game
پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
Other Matches
small
جزیی
small
کوچک شدن یاکردن
small
کم
small
بزرگ نه
small ad
تبلیغ
small
دون
small
جزئی کم
small
غیر مهم
small
کوچک
small
خرده
small
ریز
small
پست
small
محقر خفیف
It's too small
آن خیلی کوچک است.
small timer
ادم بی اهمیت
small intestine
روده باریک
small intestine
معاء دقاق
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
small hours
ساعات عبادت صبحگاهی
small gross
قراص کوچک
small letter
حرف ریز
small intestine
روده کوچک
small farmers
کشاورزان خرد یا کم مایه
small detail
جزء کوچک
small beer
چیز بی اهمیت
small beam
تیرچه
small ball
پرتاب بی حالت
small ale
ابجو ابکی وارزان
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
it is ridiculously small
بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
he has small greek
کمی یونانی میداند
he has a small p in shimran
او ملک کوچکی درشمیران دارد
small ship
کشتی کوچک یا با طول کم
small beer
ابجو پست وکم الکل
small bells
زنگوله
small bore
جنگ افزار کالیبر کوچک
small craft
کشتیهای کوچک ضتی ب
small craft
کرجی ها
small cloths
نیم شلواری
small cloths
جامه بچگانه
small clothes
جامه بچه گانه
small clothes
نیم شلواری
small claim
ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small circle
دایره صغیره
small circle
دایره صغیره سماوی
great and small
خردوبزرگ
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
This position is much too small for me .
این سمت برای من خیلی کوچک است
My salary is too small for me .
کمترین توجهی نکرد
small screen
صفحهتلویزیون
small businessman
تاجرشرکتهایکوچک
small business
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small blade
تیغکوچک
small-town
کم سروصدا
small-town
شهرستانی
small-town
وابسته به شهرهای کوچک
small fry
<idiom>
شخص غیر مهم ،جوانان
No small number of ...
تعداد زیادی
[از مردم]
a small car
یک اتومبیل کوچک
a small grimace
معوج سازی
[صورت]
a small grimace
اخم
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
small hours
سحرگاهان
the small hours
ساعات بعد از نیمه شب
Just a small portion.
یک پرس کوچک
I'd like some small change.
من قدری پول خرد میخواهم.
small change
ناچیز
small change
کم اهمیت
small change
کم ارزش
small shot
ساچمه
small print
حروف چاپی ریز
small print
چاپ ریز
small potato
ادم یا چیز بی اهمیت
small minded
دارای ذوق واستعداد محدود
small minded
کوته نظر
small merchants
کسبه جزء
small lot
نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small lot
نوبه کم تعداد
small sircraft
هواپیمای کوچک
small stuff
طناب نازک
small stuff
ریسمان
small change
پول خرد
to live in a small way
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
to grind small
خوب نرم کردن
they sing small now
سرافکنده شده اند
they sing small now
دیگر جیک نمیزنند
they sing small now
اکنون دیگر صداشان در نمیاید
small truck
کامیون کوچک
small tool
ابزار کوچک
small letters
حروف کوچک چون bوa
money of small d.
پول خرد
small arms
سلاحهای سبک
small-scale
مقیاس کوچک
small arms
جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small-scale
بمقیاس کم
small-scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small scale
بمقیاس کم
small scale
مقیاس کوچک
small scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small scale
بمقدار کم
small-minded
کوته نظر
small time
ناچیز
small time
بی اهمیت
small fry
بچگانه
small fry
کوچک
small talk
حرف بیهوده زدن
small-time
ناچیز
small-time
بی اهمیت
small talk
حرف مفت
small arms
سلاحهای کالیبر کوچک
small-scale
بمقدار کم
game
هرنوع ورزش بامقررات
game
سرگرمی دوربازی بازی کردن
game
شوخی
game
شکار
game
شکار گرفته شده
game
وسیلهای که در دست قرار می گیرد تا نشانگر یا تصویر گرافیکی را در بازی کامپیوتری حرکت دهد
game and game
یک بیک
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
game
joystick و آداپتور نمایش فقط برای بازی کردن
game
کامپیوتر مخصوص
game
معیوب
game
چلاق
the game is on
بازی دایر است
the best game out
بهترین بازیکه تاکنون پیداشده است
game
یک دوربازی
game
جانور شکاری
game keep
پاسبان شکار
game
سرگرمی شکار
game
مسابقه
game
تفریح کردن
the game is up
بازی تمام شد
game
بازی
game
آنچه برای لذت و آرامش بازی شود
game
اتصالی که joystick را به کامپیوتر وصل میکند
game
مسابقههای ورزشی
i was very u. at that game
خیلی در ان بازی بد اوردم
game and game
یکدست ویکدست
game
سرحال
game
بازی کامپبیوتری با نرم افزار مخصوص
game keep
شکاربان
game keep
قرق چی
game
اهل حال
name of the game
<idiom>
قسمت اصلی یک موضوع
game
دست انداختن
the game is up
بازی باخت
small earthen pot
دیزی
small pair of compasses
پرگاره
small piece of brick
کلوک
small scale integration
قطعه
small reservoir at well top
منبع
small scale industry
صنعت به مقیاس کوچک
small scale integration
مجتمع سازی در مقیاس کوچک
small craft warning
پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
The ring is too small for my finger.
انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small claims court
دادگاه دعاوی کوچک
I asked for a small portion.
من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small business computer
کامپیوتر کوچک تجاری
his face is p with small pox
رویش ازابله پرازچاله است
small country town
شهرستان کوچک
a building of small scale
عمارت کوچک
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
small hand cultivator
ماشینشخمزنیکوچکدستی
She is svelt . she has a small waist .
دختر کمر باریکی است
small detached house
خانهتکیکوچک
small-minded opinions
عقاید کوته نظر
small drawstring bag
کیفکوچککیسهای
a whole new ball game
<idiom>
یک ماجرای کاملا متفاوت
fair game
<idiom>
موضوع تهاجم
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
waiting game
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
fair game
آماج روا
war game
مانورنظامی عملیات جنگی اموزشی
a game of chess
یک مسابقه شطرنج
Now that you're here, it's a whole new ball game.
حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
to kill game
شکارزدن
to make game of
دست انداختن
to make game of
مسخره کردن ریشخند کردن
football game
بازی فوتبال
to game away one's money
درقمارپول ازدست دادن
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
parlour game
بازیخانوادگیمثلبازیباکلمات
upland game
پرندگان و حیوانات کوچم شکاری در ارتفاعات
vienna game
بازی وینی شطرنج
war game
جنگ ازمون
ball game
هماورد
war game
بازی جنگ کردن
ball game
مسابقه
ball game
گوبازی
ball game
ورزش یا بازی با توپ
war game
بازی جنگ
two person game
بازی دو نفره در تئوری بازیها
ball game
شرایط وضعیت
board game
بازی روی تخته
war game
اجرای بازی جنگ
game cartridge
محلورودیبازی
fair game
مسخره کردنی
fair game
دست انداختنی
fair game
طعمهی حاضر و آماده
fair game
شکار قانونی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com