English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 199 (9 milliseconds)
English Persian
small pair of compasses پرگاره
Other Matches
pair of compasses پرگار
compasses پرگار
calliper compasses پرگارقطرپیما
bow compasses پرگار
pairs of compasses پرگار
to pair off دوتادوتا
to pair off دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
one pair یکجفت
au pair خدمت تهاتری
au pair وابسته به مبادلهی خدمت
to pair off جفت جفت گذاشتن دوبدوگذاشتن
pair زوج
to pair off رفتن
pair جفت شدن
pair جفت کردن
pair جور کردن وشدن
pair جفت
pair جفت کردن وشدن
pair هرچیز دو جزئی
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
pair زن و شوهر
pair royal سه سر سه طاس یکجور
pigeon pair پسر ودختر دوقولو
pair royal سه برگ یکجور
pair production تغییر شکل انرژی سینتیک فوتون یا هر ذره پر انرژی به جرم
ordered pair جفت مرتب
ion pair زوج یون
pair interactions بر هم کنشهای زوجی
pair oar کرجی دو پارویی
electron pair زوج الکترون
electron pair زوج الکترون حفره
contact pair زوج اتصال
pair of gears زوج چرخ دنده
pigeon pair پسرودختری که یگانه فرزندان پدرومادرخودباشند
twisted pair جفت پیچیده شده
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
coxless pair کایاکدونفرهمراهراهنما
vector pair زوج برداری
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
coxed pair کایاکدونفره
to go up one pair of stairs بالارفتن
to go up one pair of stairs یک اشکوب
stereoscopic pair زوج استروسکپی
stereoscopic pair زوج برجسته بینی
A pair of old pants ( trousers ) . یک شلوار کهنه
electron pair bond پیوند زوج الکترون
input pair of terminals زوج ترمینالهای اولیه
inert pair effect اثر زوج بی اثر
double pair royal چهار برگ یکجور
double pair royal چهارطاس یکجور
lone pair electron زوج الکترون ناپیوندی
bonding electron pair زوج الکترون پیوندی
acid base pair زوج اسید- باز
twisted pair cable کابل زوج بهم پیچیده
lone pair electron زوج الکترون تنها
A pair of shoes (gloves,socks). یک جفت کفش( دستکش ؟جوراب )
pair exchange sorting algorithm نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
unshielded twisted pair cable مشابه 10294. مراجعه شود به CATEGORY CABLE
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
small ad تبلیغ
It's too small آن خیلی کوچک است.
small کوچک شدن یاکردن
small کم
small جزیی
small ریز
small خرده
small کوچک
small غیر مهم
small دون
small بزرگ نه
small محقر خفیف
small پست
small جزئی کم
small change پول خرد
small change کم ارزش
small arms سلاحهای سبک
small-scale بمقیاس کم
small change ناچیز
small-scale مقیاس کوچک
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-town کم سروصدا
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small-town شهرستانی
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
they sing small now سرافکنده شده اند
to grind small خوب نرم کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
small fry بچگانه
small fry کوچک
small talk حرف بیهوده زدن
small talk حرف مفت
small truck کامیون کوچک
small blade تیغکوچک
small-scale بمقدار کم
small hours سحرگاهان
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small-minded کوته نظر
small-time بی اهمیت
small-time ناچیز
small time بی اهمیت
small time ناچیز
a small grimace اخم
a small grimace معوج سازی [صورت]
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
small scale بمقدار کم
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small screen صفحهتلویزیون
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
small scale مقیاس کوچک
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
a small car یک اتومبیل کوچک
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
Just a small portion. یک پرس کوچک
small scale بمقیاس کم
small change کم اهمیت
small tool ابزار کوچک
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
small circle دایره صغیره
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small clothes نیم شلواری
small clothes جامه بچه گانه
small cloths جامه بچگانه
small cloths نیم شلواری
small ale ابجو ابکی وارزان
small craft کرجی ها
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small detail جزء کوچک
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small circle دایره صغیره سماوی
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small bells زنگوله
live in a small way با قناعت زندگی کردن
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
he has small greek کمی یونانی میداند
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
great and small خردوبزرگ
money of small d. پول خرد
small ball پرتاب بی حالت
small beam تیرچه
small beer چیز بی اهمیت
small beer ابجو پست وکم الکل
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross قراص کوچک
small stuff ریسمان
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small print حروف چاپی ریز
small minded کوته نظر
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
small print چاپ ریز
small timer ادم بی اهمیت
small merchants کسبه جزء
small shot ساچمه
small sircraft هواپیمای کوچک
small stuff طناب نازک
small lot نوبه کم تعداد
small intestine روده باریک
small letter حرف ریز
small letters حروف کوچک چون bوa
small intestine معاء دقاق
small intestine روده کوچک
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
small-minded opinions عقاید کوته نظر
small earthen pot دیزی
small hand cultivator ماشینشخمزنیکوچکدستی
small scale integration قطعه
The ring is too small for my finger. انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small drawstring bag کیفکوچککیسهای
small detached house خانهتکیکوچک
his face is p with small pox رویش ازابله پرازچاله است
small scale industry صنعت به مقیاس کوچک
small reservoir at well top منبع
a building of small scale عمارت کوچک
She is svelt . she has a small waist . دختر کمر باریکی است
small claims court دادگاه دعاوی کوچک
small piece of brick کلوک
small craft warning پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small pieces of bread خرده یاریزه نان
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
small country town شهرستان کوچک
small scale integration مجتمع سازی در مقیاس کوچک
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
Trifling ( small) happenings of life . اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
small computer system interface میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com