English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (8 milliseconds)
English Persian
snap one's fingers بشکن زدن
Search result with all words
to snap one;s fingers at با زدن بشکن
to snap one;s fingers at ناچیز شمردن
Other Matches
to look through ones fingers نگاه دزدانه کردن
to look through ones fingers خودرابه ندیدن زدن
little fingers کلیک
little fingers انگشت کوچک
fingers برنامه نرم افزاری که اطلاعات مربوطه به کاربر را به پایه آدرس پست الکترونیکی بازیابی میکند
fingers دست زدن
fingers انگشت زدن
fingers زبانه
fingers باندازه یک انگشت میله برامدگی
fingers انگشت
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
keep one's fingers crossed <idiom>
nimble fingers چابک دستی
light fingers دست کج
light fingers چابک دستی
his hand want's two fingers دستش دو انگشت ندارد
fingers end بنان
fingers end سرانگشت
index fingers سبابه
nimble fingers انگشتهای فرز
have sticky fingers <idiom> دزد بودن
index fingers انگشت نشان
ring fingers انگشت چهارم دست چپ
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
to burn ones fingers ازدخالت یاتندی درکاربدی دیدن
string fingers سه انگشتی که زه کمان را می کشند
green fingers متبحردرپرورشگیاهانوسبزیجات
ring fingers انگشت انگشتر
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
work one's fingers to the bone <idiom> خیلی سخت کار کردن
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
common extensor of fingers عضلهمنبسطانگشتان
His fingers were stained with paint . روی انگشتانش لکه های رنگ بود
To clench ones fingers ( fist) . مشت خود را گره کردن
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
tap the door with your fingers انگشت بزنید بدر
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
a man's best friends are his ten fingers <proverb> کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning . گوش شیطان کر (بزن بچوب )
snap up سخن کسی را قطع کردن
snap up معترض شدن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
snap up بزودی خریدن روی دست بردن
snap up تند برداشتن
snap قالب زنی
snap چفت
snap قفلکیف وغیره
snap عجله
snap شتابزدگی ناگهانی
snap بی مقدمه
(a) snap <idiom> خیلی ساده
snap مهرزنی
snap بشکن
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to snap up زودبرداشتن
to snap up ربودن
snap گسیختن
snap قاپیدن
snap گازناگهانی سگ
snap گیره فنری
snap لقمه
snap یک گاز
snap قزن قفلی
snap گازگرفتن
snap چسبیدن به قاپ زدن
to snap at someone یکدفعه سر کسی [با عصبانیت] داد زدن
snap گرفتن عکس فوری
snap شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap اچار پرچ
snap روش بازگرداندن توپ به بازی از تجمع
snap پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snap پارگی یا گسیختن نخ تار یا پود
snap ربودن
snap باخشونت حکمی رادادن
snap بی خبر
to snap یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
snap at ربودن
snap out of it <idiom> ترس کسی ریختن
snap سخن نیش دارگفتن
snap into it بجنب
snap into it زودباش
snap up <idiom> با اشتیاق گرفتن
snap عوعو کردن
snap ناگهانی
snap at حمله کردن
snap at غنیمت شمردن
snap at زودخریدن
snap at روی دست بردن
brandy snap یکجوربیسکوئیت
snap shackle شکلاچارپرچ
snap report گزارش فوری یا انی
snap shooter عکاس فوری
it is a soft snap کاری ندارد
snap ring خار حلقوی
it is a soft snap چیزی نیست کاراسانی است
snip snap جواب زیرکانه
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
snap fastener دکمه فشاری
snap fastener دکمه قابلمه
snap bean لوبیافرنگی
snap bean لوبیا سبز
snap shot عکس فوری
snap shot بعجله انجام شده
snap shot فوری
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
snip snap صدای تیک تیک دراوردن صدای تیک تیک
cold snap یخ بندان بی مقدمه
snap swivel حلقه گردان با گیره فلزی برای وصل کردن طعمه ماهیگیری به ان
snap switch کلید فنری
snap shoting بی درنگ شلیک کردن
snap shot عکس فوری گرفتن
i dont care a snap مرا هیچ پروایی نیست
to snap one's chewing gum ترکاندن آدامس باد شده
snap a person's head off تشر زدن
snap a person's nose off بکسی پریدن
snap a person's nose off تشر زدن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
snap-fastening waist دکمهکمر
snap-fastening tab نوارجلو
snap-fastening front جلودکمهدار
snap a person's head off بکسی پریدن
inside-leg snap-fastening دکمهایرویسمتداخلشلوار
cold spell or cold snap <idiom> یک جعبه هوای سرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com