English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
Other Matches
snap سخن نیش دارگفتن
snap بشکن
snap گرفتن عکس فوری
snap شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap اچار پرچ
snap روش بازگرداندن توپ به بازی از تجمع
snap ربودن
snap پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snap باخشونت حکمی رادادن
snap ناگهانی
snap at ربودن
snap up سخن کسی را قطع کردن
snap up معترض شدن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
snap گسیختن
snap قاپیدن
snap گازناگهانی سگ
snap چسبیدن به قاپ زدن
snap گازگرفتن
snap بی مقدمه
snap شتابزدگی ناگهانی
snap عجله
snap قفلکیف وغیره
snap چفت
snap عوعو کردن
snap مهرزنی
snap یک گاز
snap لقمه
snap گیره فنری
snap قزن قفلی
snap up بزودی خریدن روی دست بردن
to snap up ربودن
to snap up زودبرداشتن
snap into it بجنب
snap into it زودباش
snap قالب زنی
(a) snap <idiom> خیلی ساده
snap out of it <idiom> ترس کسی ریختن
snap up <idiom> با اشتیاق گرفتن
to snap یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
to snap at someone یکدفعه سر کسی [با عصبانیت] داد زدن
snap پارگی یا گسیختن نخ تار یا پود
snap at حمله کردن
snap at غنیمت شمردن
snap at زودخریدن
snap at روی دست بردن
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
snap up تند برداشتن
snap بی خبر
cold snap یخ بندان بی مقدمه
snap switch کلید فنری
snip snap صدای تیک تیک دراوردن صدای تیک تیک
snip snap جواب زیرکانه
snap swivel حلقه گردان با گیره فلزی برای وصل کردن طعمه ماهیگیری به ان
snap bean لوبیا سبز
snap bean لوبیافرنگی
snap ring خار حلقوی
snap shooter عکاس فوری
snap fastener دکمه فشاری
snap shot بعجله انجام شده
snap shot فوری
snap shot عکس فوری گرفتن
snap shoting بی درنگ شلیک کردن
snap fastener دکمه قابلمه
snap one's fingers بشکن زدن
snap shot عکس فوری
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
to snap one;s fingers at با زدن بشکن
to snap one;s fingers at ناچیز شمردن
snap shackle شکلاچارپرچ
brandy snap یکجوربیسکوئیت
it is a soft snap کاری ندارد
snap report گزارش فوری یا انی
it is a soft snap چیزی نیست کاراسانی است
snap-fastening tab نوارجلو
snap a person's head off تشر زدن
i dont care a snap مرا هیچ پروایی نیست
snap-fastening waist دکمهکمر
to snap one's chewing gum ترکاندن آدامس باد شده
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
snap a person's nose off تشر زدن
snap-fastening front جلودکمهدار
snap a person's head off بکسی پریدن
snap a person's nose off بکسی پریدن
inside-leg snap-fastening دکمهایرویسمتداخلشلوار
pass off برگزار شدن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass off برطرف شدن
pass by ول کردن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass out مردن ضعف کردن
pass on دست بدست دادن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
one pass یک گذری
one pass تک گذری
pass over عید فصح
pass over عید فطر
second pass گذر دوم
pass away درگذشتن
pass on ردکردن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
pass over چشم پوشیدن
pass off تاشدن
pass off نادیده گرفتن
pass on پیش رفتن
pass over غفلت کردن
pass on در گذشتن
pass away مردن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
to pass over چشم پوشیدن از
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
two pass دو گذری
two pass دوگذری
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
to pass on پیش رفتن
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass on <idiom> مردن
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
over-pass پل هوایی
over-pass پل روگذر
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
to pass on رخ دادن
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
pass off <idiom> جنس را آب کردن
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off تاشدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off خارج شدن
to pass on گذشتن
by pass اتصال کوتاه
by pass گذرگاه فرعی
by pass دور زدن مانع
pass معبر
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
by pass لوله فرعی
pass عبورکردن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass معبر جنگی
pass اجازه عبور
pass مسیر کوتاه جنگی
pass گردنه
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
come to pass رخ دادن
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass گذر
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
by pass شنت کردن
come to pass اتفاق افتادن
pass گذراندن
pass عبور کردن
pass گذر عبور
pass اجتناب کردن
pass رایج شدن
pass تمام شدن
pass پاس دادن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass پاس
pass وفات کردن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass گذشتن
pass گذرگاه
pass جواز
pass کلمه عبور
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass راه
pass گردونه گدوک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com