English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (8 milliseconds)
English Persian
snow tire تایریخ شکن
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
tire از پادرامدن
tire فرسودن
tire لاستیک چرخ
tire لاستیک
tire لاستیک زدن به
tire تایر
tire خسته
tire خسته کردن
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
to tire down or out ازپادراوردن
I have a flat [tire] . من پنچر کرده ام.
tire chain زنجیر چرخ
head tire روسری
head tire پوشاک سر
head tire ارایش مو
pneumatic tire لاستیک بادی
dual tire لاستیک دوبل
tire gage دستگاه ازمایش باد لاستیکهای اتومبیل
tire inflation فشار هوای لاستیک
tire lever اهرم نصب لاستیک
tire mill دستگاه نورد لاستیک
tire chain زنجیر یخ شکن
tire pressure فشار هوای لاستیک
baloon tire لاستیک اتومبیل
spare tire لاستیک زاپاس
ash tire اتش ملایم
balloon tire لاستیک بادی عاج دار
ash tire خاکستر گرم
to pump up a tire تایری را با تلمبه باد کردن
combat tire لاستیک جنگی
combat tire تایر جنگی خودرو
bead tire لاستیک با لبههای گرد شده
to repair a flat tire لاستیک پنچر شده را تعمیر کردن
flat tire [American] چرخ پنچر
to have a flat tire [tyre] پنچر بودن [لاستیک اتومبیل ]
car tire [American] تایر ماشین
tire rolling mill دستگاه نورد لاستیک
car tire [American] چرخ ماشین
to d. with snow ازبرف
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
to d. with snow پوشاندن
snow course برف راهه
snow برف
snow برف باریدن
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow برفک
snow برف امدن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow under مستغرق ساختن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under شکست فاحش خوردن
snow storm کولا ک برف
snow survey برفسنجی
snow guard محافظبرف
snow drift توده برف
snow white مثل برف سفید اسم خاص
surmounted with snow پوشیده از برف
snow white سفید یکدست
snow shovel پارو
continuous snow بارشبرفدائمی
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
to shovel snow با بیل برف کندن
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow thrower برف خور
snow tractor تراکتور برف
packed snow برف فشرده شده
cloggy snow برف چسبناک
snow job <idiom> لاف استادی زدن
snow job <idiom> لاف زدن
Snow thaws. برف آب می شود
snow shower بارشبرف
intermittent snow بارشمتناوببرف
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow blind برف کور
snow blind برف کوری
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave اتاق برفی
snow charge بار برف
snow clad برف پوشیده
snow clad پر برف
snow clad برف پوش
snow berry گل مروارید
snow berry گل برف
snow-white سفید
snow-white برفام
snow-white سفید برفی
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow توده برف
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow devil بهمن
snow slip بهمن
new fallen snow برف تازه
snow covers برف پشته
snow shoe برفی
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow job سرهم بندی
snow leopard یوز پلنگ
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow ball گلوله برف
snow ball با گلوله برف زدن
snow line خط برف
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow plough برف روب
snow plough برف پران
snow plough برف پاک کن
snow shoe کفش
snow job ماست مالی
snow gage برفسنج
snow flake برف ریزه
snow flake دانه برف
snow gauge برف سنج
snow flake یکجور گل حسرت
snow fence حفاظ برف
snow fence دیواره برفگیر
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow goggles عینک توفان
snow goggles عینک افتابگیر
snow drift برف انبار
snow flake برف دانه
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
snow ball tree گل بدماغ
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
snow blower [rotary snowplough] برف خور
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com