Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
square move
حرکت
Other Matches
it is your move
نوبت شما است
move
انتقال
move out
حرکت کنید
on the move
در جنبش
on the move
در حرکت
move in on
<idiom>
دستبرد زدن
on the move
<idiom>
حرکت از مکانی به مکان دیگر
get a move on
<idiom>
عجله کردن
to move out
[از منزل]
بارکشی کردن
move
تبدیل
move
تبدیل صورت
move
دگرگونی
to move on
از جای خود تکان دادن
to move in
بخانه تازه اسباب کشی کردن
move out
راه بیافتید
to move
[across]
[از]
[منطقه ای]
رد شدن
get a move on
بشتاب
get a move on
زودباش
get a move on
بجنب
Get a move on!
خودت را تکان بده!
[اصطلاح روزمره]
Get a move on!
یکخورده عجله بکن!
[اصطلاح روزمره]
move along
عقب بروید
move along
عقبتر بروید
to move out
[از منزل]
رفتن
move in
به خانه تازه اسباب کشی کردن
move on
ازجای خود حرکت دادن ازجای خود حرکت کردن
move on
قدم بزنید
move on
یکجا نیاستید
move out
یااله
best move
بهترین حرکت شطرنج
to move on
واداربه حرکت کردن
move
نقل مکان
move
وادار کردن تحریک کردن
move
مانوور برای گرفتن نفر جلو
move
حرکت جنبش
move
اسباب کشی کردن تکان
move
اسباب کشی
move
پیش رفتن
move
پیشنهاد کردن تغییر مکان
move
حرکت کردن تکان خوردن
move
تحریک کردن
move
حرکت کردن
move
تغییردادن انتقال دادن
move
حرکت فریبنده
move
اسباب کشی کردن
move
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
move
دستوری که محل بلاک متن که توسط نشانه گر بلاک مشخص شده است را تغییر میدهد
move
حرکت
move
متاثر ساختن
move
بازی کردن
move
بجنبش دراوردن
move
حرکت دادن
move
تکان دادن
move
جنبیدن
move
جنبش تکان
move
اقدام
move
کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر
move
تغییر دادن محل چیزی
diagonal move
اجزاینمایشگر
move back
عقب کشیدن
move forward
جلو کشیدن
touch move
لمس مهره شطرنج
move list
فهرست بازیگران غیرفعال
mechanical move
حرکت مکانیکی یا فاهری شطرنج
move off the ball
حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
move house
اسباب کشی کردن
move mode
باب حرکت
move of a planet
گردش یا حرکت سیاره
(not) move a muscle
<idiom>
حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
horizontal move
حرکتافقی
text move
حرکت متن
text move
حرکت اصلی
thematic move
حرکت تماتیک
to make a move
پاشدن و رفتن مهره را تکان دادن
to move a bout
پیوسته جای خود را تغییردادن
winning move
حرکت برنده
trappy move
دام گستری
to move to anger
خشمگین کردن
types of move
انواعحرکتها
false move
حرکتاشتباهوخطرناک
move to pity
برقت اوردن
not to move a muscle
هیچ تکان نخوردن
move of pattern
[وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
move to tears
اشک از چشمان کسی جاری شدن
quiet move
حرکت ارام شطرنج
to move laughterin
بخنده انداختن
Get a move on . Get on with it . Get crackingt .
بجنب معطلش نکن
Get a move on . Expedite it .
اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
to make a move
برخاستن
to move to pity
به رقت اوردن
illegal move
حرکت غیرقانونی شطرنج
sealed move
حرکت ثبتی در بازی شطرنج ناتمام
book move
حرکت کتابی شطرنج
block move
جابجایی بلوک
block move
انتقال بلوک
We move out on the 1st.
ما یکم از خانه بیرون می آییم.
Move along, please!
[in a crowd]
لطفا بجلو حرکت کنید!
[در جمعیتی]
candidate move
حرکت انتخابی شطرنج
We move out on the 1st.
ما یکم بارکشی می کنیم.
forced move
حرکت اجباری شطرنج
creeping move
حرکت خزنده
forcing move
حرکت اجباراور شطرنج
To move heaven and earth.
زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
Do you move in high circles ?
آیا مقامات عالی رامی شناسید ؟
move heaven and earth
<idiom>
به هردری زدن
To move backwards and forwards.
عقب وجلو حرکت کردن
Could you move the table a little bit ?
ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
to wobble
[move unsteadily]
در نوسان بودن
[تلوتلو خوردن]
[اصطلاح روزمره]
His bowels dont move.
شکمش کار نمی کند
To move heaven and earth.
زمین وزمان رابهم دوختن
fifty move rule
قانون 05 حرکت شطرنج
to move one's operation offshore
شرکت خود را به خارج
[از کشور]
منتقل کردن
Dont move . Hold it. Keep stI'll.
بی حرکت ( در عکاسی وغیره )
Keep stI'll. Stay put . Dont move.
تکان نخورید (حرکت نکنید )
four-square
چهارگوش
four-square
مصممانه
four-square
رک و راست
square
مجذور
t square
خطکش چلیپایی
four-square
کاملا مربع
square
جذر میدان
square
منصف
square
منظم حسابی
square
عادلانه
four-square
مصمم
four-square
بیشیله پیله
four-square
راستگو
four-square
صادق
t square
خطکش مخصوص ترسیم خطوط موازی
square
مربع توان دوم
four-square
بیرودربایستی
four-square
صریح
four-square
محکم
four-square
قرص
four-square
پابرجا
four-square
استوار
try square
گونیای فلزی
four-square
چهار گوشهی کامل
four-square
پراراده
four-square
به طور صریح
four-square
با صراحت
four-square
رک
three square
سوهان اهنگری دارای مقطع مثلث شکل
three square
بشکل مثلث
three square
دارای سه ضلع مساوی
square
چارگوش
square
گوشه دار
square
برابر
square
واریز کردن
square out
ضربه از خارج محدوده میلههای کریکت
square
گونیا
square
جوردراوردن
square in
پاس با دویدن دریافت کننده توپ به جلو و تغییر مسیر به کنار و به موازات خط تجمع
on the square
بدون کجی
on the square
بدرستی
to square up
خود را آماده کردن
[برای دعوی یا حمله]
on the square
بانصاف
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
by the square
مطابق نمونه
square
چهار گوش
square
مربع
out of square
کج
square
مرتب کردن کلاه
out of square
خارج از چهار گوش بطور نامنظم یا نادرست
square
مساوی
square one
<idiom>
درآغاز
square
راست حسینی
square
چهارگوش کردن مربع کردن
mean square
یک مربع حسابی
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
by the square
درست
by the square
بدقت
square
وفق دادن
all square
مساوی
square away
<idiom>
برنامه ریزی کردن
square
خانه شطرنج
square
به یک طرف میله وعمود به ان
square design
طرح خشتی
[طرح مربع شکل]
[این طرح را به دربهای چوبی شبکه ای قدیم نسبت می دهند و بیشتر مربوط به شهرکرد یا چهارمحال می باشد گرچه در مناطق دیگر نیز بافته می شود.]
square bracket
قلاب
hollow square
[گچ بری هرمی رومی]
square radian
استرادیان
[یکای زاویه فضایی ]
[ریاضی]
square bracket
کروشه
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
I cannot square it with my conscience to ...
من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
square neck
یقهچهاگوش
square root of
جذرعددی
square sail
بادبانچهاگوش
square trowel
مالهچهاگوش
white square
خانهسفید
set square
گونیا
square bracket
براکت
square meal
غذایمقوی
fair and square
<idiom>
راست وبی پرده
square flag
پرچممربع
square bet
شرطچهارگوش
to be back to square one
<idiom>
دوباره به اول داستان رسیدن
to be back to square one
<idiom>
دوباره به سر
[آغاز]
کار رسیدن
square number
مربع کامل
[ریاضی]
square matrix
ماتریس مربعی
[ریاضی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com