English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
staff officer افسر ستاد
Other Matches
staff افسران صاحب منصبان
staff با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staff کارمندان
staff 1- ستاد 2- کارکنان
staff مخلوط سیمان و گچ
staff قسمت ستاد
staff پرسنل ستاد ستادی
staff مربوط به ستاد سمبه پاک کننده توپ
staff کارکنان
staff اعضاء هیئت
staff پرسنل
staff کارمندان کارکنان
staff چوب پرچم ستاد ارتش
staff تیر
staff چوب بلند
paraprofessional staff کارکنان غیر تخصصی
levelling staff میر
leveling staff ژالون نقشه برداری
rammer staff دسته سمبه
joint staff ستاد مشترک
jacob's staff مسافت سنج
levelling staff شاخص تراز
member of staff کارمند
operating staff متصدیان
pack staff بغچه نگه دار
pack staff بارنگهدار
quarter staff نیزه چوبی
planning staff ستاد طرح ریزی کننده
personal staff ستاد خصوصی فرمانده
personal staff ستاد شخصی
jacob's staff چوبی که نوک اهنی داردودرزمین پیمایی بکارمیرود
jack staff میله پرچم سینه
integrated staff ستاد یکپارچه ستاد التقاطی
conducting staff ستاد هدایت کننده
conducting staff ستاد هادی
directing staff ستاد هادی
directing staff ستاد هدایت کننده
operating staff کارمندان عملیاتی
editorial staff هیئت مدیره یانویسنده
ensign staff میله پرچم پاشنه
gangway staff نگهبان پله
general staff ستاد ارتش
general staff ستاد کل
general staff ستاد عمومی
general staff ستادفرماندهی
half staff نیم افراشته
hand staff دسته خرمن کوب
hand staff چوبدستی
integrated staff ستاد توام
combined staff ستاد مختلط ستاد متشکل از پرسنل نظامی چند کشور در عملیات
rammer staff چوب سمبه
special staff ستاد تخصصی
staff supervision نظارت ستادی
supervisory staff کارمندان مباشر
supervisory staff مباشرین
surveyor's staff ژالون نقشه برداری
technical staff کارمندان یا اعضای فنی
the staff of old age عصای پیری
tip staff عصای سر فلزی
treble staff موسیقی
ground staff افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
staff nurse سرپرستار
hotel staff کارکنان هتل
redeploy [staff] تغییر دادن
leveling staff میر
redeploy [staff] تبدیل کردن
redeploy [staff] برگرداندن
staff study بررسی ستادی
staff sergeant گروهبان دوم
special staff ستاداختصاصی
staff college دانشگاه جنگ
staff coordination هماهنگی ستادی
staff duty وفیفه ستادی
staff duty ماموریت ستادی
staff duty کار ستادی
staff estimate براورد ستادی
staff gauge اشل اندازه گیری ارتفاع اب رودخانه
staff gauge اشل دستی
staff levelling میر ترازیابی
staff manager رئیس کارگزینی
staff of life نان یا چیزی شبیه ان
staff of life مایه حیات
staff section بخش ستادی
staff section قسمت ستادی دسته سمبه
staff section قطعات سمبه
redeploy [staff] عوض کردن
combined staff ستاد مرکب
army staff ستاد نظامی
army staff ستادارتش
Chiefs of Staff رئیس ستاد
Chief of Staff رئیس ستاد
army staff ستاد نیروی زمینی
analysis staff ستاد تجزیه و تحلیل کننده گروه تجزیه و تحلیل کننده
brigade staff ستاد تیپ
assistant chief of staff, g معاونت پرسنلی
assistant chief of staff, g رکن یکم اداره یکم
assistant chief of staff معاون رئیس ستاد
water staff gauge اشل اندازه گیری عمق اب
vice chief of staff جانشین رئیس ستاد
supreme commander's staff ستاد عالی ارتش
supreme commander's staff ستاد کل ارتش
vice chief of staff دستیاررئیس ستاد
general staff college دانشکده فرماندهی و ستاد دانشگاه جنگ
assistant chief of staff معاونت
marked levelling staff میر ترازگیری
marked levelling staff میر مدرج
army general staff ستادنیروی زمینی
army general staff ستاد عمومی ارتش
deaputy chief of staff رئیس رکن از رده سپاه به بالا
joint chief of staff رئیس ستاد مشترک
joint chief of staff رئیس ستاد ارتش
assistant chief of staff,g (intelligenc معاونت اطلاعات
command and general staff college دانشکده فرماندهی وستاد دانشگاه جنگ
assistant chief of staff,g (intelligenc رکن دوم اداره دوم
assistant chief of staff, g (operations معاونت عملیات
assistant chief of staff, g (operations رکن سوم اداره سوم
command and general staff college دافوس
assistant chief of staff,g(civil affair معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer مامور متصدی
officer صاحب منصب
officer عضو هیات رئیسه
officer امین صلح
officer مامور کارمند اداری
officer فرمان دادن
officer مامور
officer متصدی ضابط عدلیه
officer افسر
officer کارمند دولت
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
relieving officer مامور اعانه فقرا
reserve officer افسر وفیفه
releasing officer افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
peace officer امین صلح
reserve officer افسر احتیاط
safety officer افسر تامین یکان
senior officer افسر ارشد
senior officer ارشدترین افسران
service officer افسر ارشد نگهبان
regular officer افسر کادر
range officer افسرتیر
peace officer ضابط صلحیه
agent officer افسر عامل پرداخت
advance officer افسر جلودار ستون
personnel officer افسر پرسنل
personnel officer افسر رکن یکم
personnel officer افسر اجودانی
pilot officer ستوان دوم هوایی
active officer افسر کادر ثابت
property officer افسر اموال
property officer افسر ذیحساب اموال
purchasing officer مامور خرید
purchasing officer مسئول خرید
active officer افسر کادر
accredited officer افسر خبرنگار خارجی
range officer افسر مسئول میدان تیر
spial officer افسر عملیات جاسوسی
spial officer افسرتجسس و اطلاعات
warrant officer افسریار
non commissioned officer درجه دار
non-commissioned officer درجه دار
commissioned officer افسر
surveying officer افسر بررسی کننده
surveying officer افسر تحقیق
supply officer افسر تدارکات
supplies officer مسئول مواد
commissioned officer افسرشاغل
subassembly officer افسر جزء
petty officer درجه دار
petty officer مهناوی
petty officer معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
to salute an officer افسری را سلام دادن
warrant officer ناوبانیار ستوانیار
police officer افسر پلیس
press officer سخنگوییکارگانیاموسسه
undercover officer مامورتحقیق مخففی
commanding officer افسر فرمانده
undercover officer کارآگاه مخففی
returning officer سرپرست انتخابات برزن
probation officer مامور نافر
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
warrant officer افسر یار
commissioned officer افسر کادر
first officer's seat صندلیخلباناول
police officer مامور پلیس
police officer پاسبان
police officer افسر شهربانی
petty officer ناو استوار دوم
flying officer افسر پرواز
field officer افسر رزمی
field officer افسر عملیات صحرایی
executive officer معاون یکان افسر تیر
executive officer افسر اجراییات
espial officer افسر عملیات جاسوسی
espial officer افسر تجسس
embarkation officer افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
duty officer افسرمداومتکار ستاد
field officer افسر رسته رزمی
finance officer افسر دارایی
finance officer افسر مالی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com