English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English Persian
straight edge خط کش
straight edge لبه مستقیم
straight edge قد
straight edge کشو
straight edge شمشه
Search result with all words
bevelled steel straight edge فولاد کج بر
graduated steel straight edge شینه سنجش
Other Matches
straight عمودی
straight بی پرده
straight راحت مرتب
straight درست
go straight <idiom> آدم درستکاری شدن
straight مستقیم
straight راست
straight رک صریح
straight افقی بطورسرراست
straight مستقیما
straight right راست مستقیم در بوکس
straight out بی پرده
straight out رک مستقیما
straight out یکراست
straight out راست حسینی
straight off مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight off یکراست
straight off بلادرنگ
straight off بفوریت
straight راسته
straight قسمت مستقیم
To become straight. راست شدن
straight <adj.> تروتمیز
out of the straight کج
out of the straight ناراست
to get straight A's همه درسها را [همیشه] ۲۰ گرفتن
straight <adj.> منظم
straight <adj.> مرتب
straight out <idiom> آشکارا
Now get this straight. گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
straight f. پنج برگ ردیف ویکرنگ
out of straight منحنی
out of straight غیرمستقیم
straight away روبروی سبد
straight away بی درنگ
straight away بی تامل
back straight مستقیمامعکوس
straight line پرتو
straight ticket اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
straight stairs پلکان راست
straight left چپ مستقیم در بوکس
put straight مرتب کردن
straight line مستقیم
straight halving کام و زبانه کردن
straight face چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
straight line یکراست
straight line بخط مستقیم
straight line دارای خط مستقیم
straight line خط مستقیم
straight line صاف
straight bow کمان راست
straight blow ضربه مستقیم در بوکس
straight bar میل گرد مستقیم
straight ball پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight arm حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight angle زاویه 081 درجه
keep a straight face از خنده خودداری کردن
home straight خطمستقیموسطبازی
straight ladder نردبانراست
straight rails ریلمستقیم
straight skirt دامنراسته
straight wing بالمستقیم
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
shoot straight <idiom> منصفانه رفتار کردن
The picture is not straight . عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
straight sets فردیکهتمامیستهاراببرد
straight-faced خونسرد درونریز
Is my hat on straight? کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
Keep (go) straight on (ahead). راست برو جلو
He came straight home. صاف آمد خانه
straight position فرم مستقیم
straight jaw گیرهمستقیم
straight bet شرطمستقیم
straight blade تیغهمستقیم
straight line خط [هندسه] [ریاضی]
straight "A " student دانش آموزی [دانش جویی] که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
straight dagger کارد
to come straight to the point <idiom> مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
straight eye قزنصاف
Go straight ahead. مستقیم بروید.
straight flush کارتهایدلاعدادپشتهم
straight from the horse's mouth <idiom> درست از خود شخص نقل قول کردن
straight line code کد مستقیم
straight line coding برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
straight chain structure ساختار راست زنجیر
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
straight pool billiard بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight-up ribbed top سرکشبافتی
straight run pitch تفاله اولین تقطیر
straight line code کد خط مستقیم
straight barrel vault طاق ضربی
straight barrel vault طاق اهنگ طاق گهوارهای
To give it straight from the shoulder. مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
To put things straight(right). کارها را درست کردن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
The smoke rose straight up. دود راست رفت بالا
to set or put things straight چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
He hasnt got a single straight intestine. <proverb> یک روده راست در شکمش نیست .
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Straight hair (road,line). موی ( جاده و خط ) صاف
straight line method of depreciation استهلاک به روش خط مستقیم
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
take the edge off <idiom> رنجاندن
to take the edge off کم زور کردن
to take the edge off سست کردن
to edge one's way [towards something] [به چیزی] آهسته و با احتیاط نزدیک شدن
edge کارت کاغذی که سوراخ هایی دارد روی یک لبه برای نمایش داده
have an edge on <idiom> سود بردن
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
inner edge لبهداخلی
on the edge of درشرف
on edge بی صبر
edge فرایند یا مداری که با تغییر سطح
edge پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
edge کم کم پیش رفتن
edge : دارای لبه تیز کردن تحریک کردن
edge برندگی
edge کناره تیزی
edge نبش
edge لبه اسکی حاشیه صفحه شطرنج
edge لبه دار کردن
edge طرف یک شی مسط ح یا سیگنال یا باس ساعت
edge تخته مدار چاپ شده که چندین نقط ه تماس روی لبه اش دارد که باعث وارد شده آن در لبه اتصال میشود
edge سیگنال ساعت و نه خود سطح همسان میشود
edge به کار می رود
edge دوره
edge کناره
edge یال لبه
edge لبه
edge : کنار
on edge مشتاق
edge اتصال طولانی که حاوی اتصالات فلزی است و اجازه تماس الکتریکی به کارت لبه میدهد
edge اریب وار پیش رفتن
edge تیزی
outer edge لبهبیرونی
bend on edge خم کردن لبه ها
mantle edge لبهپوسته
edge finish شیرازه بافی [جهت استحکام تارهای کناری و گاه تزپین نمودن کناره ها با رنگ های متفاوت بصورت ضربدری یا موازی]
betwixt edge اریب کردن
betwixt edge یخ اریب
hob edge قابگاز
beaded edge لبه برگردانده شده
He is on edge. He is restive. آرام ندارد (ناراحت است )
band edge لبه نوار
tail edge نوکلبه
cutting edge تیغه قطع سازی
cutting edge تیغه برش زنی
absorption edge لبه جذب
cutting edge تیغه
abutting edge لبه ضربه گیر
aligning edge لبه سیستم تشخیص حرف برای محل دهی به متن
aligning edge لبه هم تراز
cutting edge لبه برش
I am edge . I am restive. دلم شور می زند
notched edge لبهدندانه
knife-edge لبه تیز هرچیزی
knife-edge لبه کارد
knife edge لبه تیغ
knife edge لبه چاقو
knife edge تیغه در
knife edge لبه تیز هرچیزی
knife-edge تیغه در
knife-edge لبه چاقو
edge-shaft میله ستون لبه
edge length درازای لبه [ریاضی]
razor edge لبه تیز
on the edge of one's seat <idiom> ناآرام بودن
knife-edge لبه تیغ
edge of rug لبه و حاشیه فرش
edge-moulding گچ بری لبه
edge-roll ابزار سه ربع گرد
knife edge لبه کارد
fore edge لبهجلوییکتاب
false edge قسمت سوم عقبی تیغه سابر
edge zone ناحیه لبه
edge zone اطراف لبه
edge welding جوشکاری دورهای
edge weld جوش لبهای
edge tool الت برنده
edge stress تنش تیغه
edge stone سنگ نبشی
edge sharpening دقیق کردن لبه
edge set فشار برروی لبههای اسکی
edge rope طناب کناری
edge raise بلندی لبه ورق
edge triggered با رها شدگی لبهای
edge pressure فشار لبه
edge perforated با سوراخهای لبهای
feather edge لبه نازک
gilt edge لب طلایی
gilt edge ممتاز
leading edge لبه راهنما
leading edge اولین لبه کارت پانچ که وارد کارت خوان میشود
leading edge لبه حمله
leading edge لبه مقدم
razor edge دم
razor edge پشته کوه که تیز باشد
razor edge موقعیت بحرانی
razor edge محل افتراق
reference edge لبه مرجع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com