Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
Other Matches
stretch
اتساع
stretch
قطعه
to stretch out
دراز کردن
stretch
ارتجاع
stretch
:بسط
stretch
گشادشدن
stretch
کش اوردن
stretch
منبسط کردن کش امدن
stretch
امتداددادن بسط دادن
stretch
: کشیدن
stretch
کوشش
stretch
کش دادن
stretch
خط ممتد دوره
stretch
منبسط شدن
stretch
انبساط
stretch
کشش
at a stretch
پشت سرهم
stretch
مدت
stretch
دراز کردن
stretch
کشیدن
stretch
قسمت اخر مسیر اسبدوانی
at a stretch
یک کش
at a stretch
بی وقفه
stretch-limousine
لیموزینکشیده
home stretch
مرحله نهایی
home stretch
گام های پایانی
To stretch . to be elastic .
کش آمدن
to stretch one's legs
<idiom>
خستگی درکردن
home stretch
پایانراه
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
stretch runner
تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to stretch tight
سفت کردن
to stretch oneself
تمد د اعصاب کردن
to stretch one's legs
برای ورزش راه رفتن
stretch reflex
بازتاب کشیدگی
Shall wd go for awalk ? shall we go and stretch our legs .
میل دارید قدری قدم بزنیم ؟
stretch press die
قالب انبساطی
Stretch your legs according to your coverlet .
<proverb>
پایت را به اندازه گلمت دراز کن .
phasic stretch reflex
بازتاب کشش مرحلهای
period/stretch/lapse of time
دوره زمان
period/stretch/lapse of time
فاصله زمان
period/stretch/lapse of time
گذشت زمان
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
دماغه
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
نقطه گذاری کردن
point
محل
the point is
اصل مطلب این است
point
نقطه نوک
point
درصد
near point
نقطه نزدیک
point
نشان میدهد
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
محل شروع چیزی
point
محل یا موقعیت
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
مرکز راس حد
point
پوینت
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point to point
نقطه به نقطه
in point
مناسب
in point
بجا
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
in point
در خور
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
not to the point
خارج از موضوع
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
zero point
نقطه صفر
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
The point is that…
چیزی که هست
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four
اصل چهار
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
three point
فن 3 امتیازی کشتی
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
far point
برد بینایی
point
حد
not to point
پرت بیجا
point
نکته
point
ماده اصل
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
نوک گذاشتن
point
خاطر نشان کردن
point
نقطه
point
سر
not to point
بیرون از موضوع
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
on the point of going
در شرف رفتن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
محل مرکز
point
نوک
point
نشان دادن
point
اصل
point
مقصود
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
هدف گیری کردن
point
باریک کردن
point
جهت مرحله
point
به سمت متوجه کردن
point
اشاره کردن
point
نشانه روی کردن
point
امتیاز
point
راس
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
رسد نوک
point
متوجه ساختن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point size
اینچ
objective point
سمت مورد توجه
operating point
نقطه کار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point spread
امتیاز قابل انتظار
octal point
ممیز هشت هشتی
point scale
مقیاس امتیازی
point of sight
نقطه دید
point of support
نقطه اتکا
point of support
تکیه گاه
point of symmetry
نقطه تقارن
one point perspective
پرسپکتیو همرو یا موازی
point protector
سرمداد
offset point
در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
symmetry point
نقطه تقارن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld
نقطه جوش
point operation
عمل نقطهای
point particle
ذره نقطهای
point plotting
رسم نقطه
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
objective point
مقصد
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
radix point
ممیز
radix point
نقطه مبنا
radix point
نقطه ممیز
rear point
قسمت نوک عقب دار
rear point
اخرین قسمت عقب دار
reentry point
نقطه باز گذشت
reentry point
نقطه بازگشت
reference point
نقطه مبنا
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
release point
نقطه رهایی
release point
نقطه رهایی ستون راهپیمایی
reorder point
نقطه تجدید سازمان یا تجدیدگسترش
reorder point
نقطه سفارش مجدد
quiescent point
نقطه استراحت
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
point of regard
نقطه دید
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
object point
مقصد
object point
سمت مورد توجه
pin point
کشف کردن
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
pour point
نقطه سیلان
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
reporting point
نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
pivot point
مرکز چرخش
point charge
بار نقطهای
point contact
تماس نقطهای
point contact
کنتاکت نقطهای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com