English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
Search result with all words
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
Other Matches
they are on strike اعتصاب کرده اند
strike out باطل کردن
strike out واردعمل شدن
strike out از بازی خارج شدن
strike off بی زحمت درست کردن
strike off بی زحمت ایجاد شدن
go on strike اعتصاب کردن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike below بردن کالا به انبار
strike up نواخته شدن
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
first strike اولین ضربت در اولین حمله
first strike اولین ضربه
to go on strike اعتصاب کردن
to strike an a وضعی بخودگرفتن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike in به اندرون زدن
to strike in دخالت کردن
to strike in پامیان گذاردن
to strike into اغازنهادن
to strike into شروع کردن
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
strike up نواختن
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike تصادم
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike اعتصاب ضربه
strike تک ناگهانی
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike ضربت
strike سکه ضرب کردن
strike اعتصاب کردن
strike بخاطرخطورکردن
strike ضربت زدن خوردن به
strike ضربه زدن
strike چادر را از جا کندن
strike تک هوایی
strike ضربت زدن یورش
strike اعتصاب
strike حمله کردن
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike توپ زن بودن
strike برخورد
strike زدن
strike اصابت اعتصاب کردن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
to strike root ریشه زدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike with awe هیبت زده کردن
fly strike هجوم مگس
to strike work دست از کار کشیدن
to strike work اعتصاب کردن
to strike root برقرارشدن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to strike camp اردورابهم زدن
to strike a light کبریت زدن
strike with terror وحشت زده
strike with terror ترسیده
strike zone منطقه خط سیر
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike امر موفقیت امیز
to strike a balance موازنه دراوردن
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
to strike fire اتش دراوردن
to strike dumb مات ومبهوت کردن
strike with a hammer پتک زدن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a blow for سنگ
data strike چاهک داده ها
strike a bargain معامله کردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
strike-breaker اعتصاب شکن
nuclear strike تک هستهای
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
hunger strike اعتصاب غذا
strike a balance موازنه بدست اوردن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
to strike dumb گنگ کردن
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
out law strike اعتصاب غیر قانونی
post strike بعد از اجرای تک
post strike بعد از تک هوایی
nuclear strike تک اتمی
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
stay in strike اعتصاب
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
air strike تک هوایی
strike force نیروی ضربتی
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike joint شکستگی طولی
strike plate صفحهتوپی
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
strike oil به نفت رسیدن
strike root ریشه زدن
strike root ریشه کردن گرفتن
general strike اعتصاب عمومی
strike-breakers اعتصاب شکن
strike-breaking شکستناعتصاب
air strike حمله هوایی
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
strike blind با ضربه کور کردن
To cross out . To strike off. خط زدن
To strike a match. کبریت زدن
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike a match or light کبریت زدن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
it is mostly iron بیشتر
it is mostly iron اهن است
do not iron اتونکشید
iron چوب سرباریک اهنی مثل چوب شماره 21 گلف
no. 7 iron آهنشماره7
iron اتو
no. 9 iron آهنشماره9
iron اتو کردن
iron اتوزدن
iron اهن پوش کردن
non-iron لباسیکهنیازبهاتوکشیندارد
An iron wI'll. اراده آهنین
iron out <idiom> روی چیزی کار کردن
an iron اتو
May I have an iron? ممکن است یک اتو برایم بیاورید؟
will of iron <idiom> اراده آهنین داشتن
iron Fe :symb
no. 6 iron آهنشماره6
no. 5 iron آهنشماره5
no. 4 iron آهنشماره4
iron اهن
iron اطو
no. 8 iron آهنشماره8
no. 3 iron آهنشماره3
pig iron چدن خام
pig iron شمش چدن
pig iron اهن لخته
long iron چوبهای شماره 1 و 2 و 3برای ضربههای طولانی
plane iron تیغ رنده
plane iron تیغه نجاری
pig iron اهن کوره قالگری لخته اهن
iron-clad روکش آهنی
pig iron اهن خام
mitis iron اهنربای میتیس
mid iron چوب شماره 2 گلف
nodular iron چدن گردهای
mesh iron اهن مشبک
mashie iron چوب شماره 4 گلف
magnetic iron اهن مغناطیسی
magnetic iron مانیتیت
made of iron اهنین
lofting iron چوب شماره 8 گلف
jointing iron اهن اتصال
oxide of iron خاک سرخ
oxide of iron زنگ اهن
pig iron اهن توده
ramming iron کوب
wedge iron گوهآهنی
stirrup iron جایپایرویزمین
the iron age دور اهن
curling iron بابلیس
cap iron کلاهکآهنی
wrounght iron اهن جوش
waffle iron فر یا قالب کله پزی
the iron rusted اهن زنگ زد
the iron interest کسانی که در اهن کار می کنند
the iron interest کسانی که در معاملات اهن علاقه مند هستند
the iron age دوره بی رحمی
the iron age دوره ستمگری
sulphate of iron زاج سبز حاجی ترخانی توتیای سبز
sweating iron قشو
sweating iron برای خشکاندن عرق اسب
branding iron میلهمخصوصعلامتگذاریرویحیوانات
iron fist رفتار خشنوفالمانهدولتبارعیت
refined iron اهن تصفیه شده
remelt iron اهن دو بار ذوب شده
sand iron یکجور چوگان در بازی گلف که با ان گوی را از میان ریگ بلند میکنند
scalping iron استخوان تراش
scrap iron اهن قراضه
scrap iron اهن پاره
soldring iron هویه لحیم کاری
shaped iron فولاد نیمرخ
sheet iron اهن ورق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com