Dictiornary-Farsi | suck wheels | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 71 (5 milliseconds)

English	Persian
suck wheels	رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا


Other Matches

suck	مک زدن
suck	مک زنی شیردوشی
to suck up	کشیدن
take a suck at	مکیدن
to suck in	فرا گرفتن
to suck in	بخود کشیدن
take a suck at	مک زدن
suck in	جذب کردن
suck up	جذب کردن
suck up to some one	پیش کسی خود شیرینی کردن پیش کسی چاپلوسی کردن
suck	مک
suck	شیره کسی را کشیدن
suck-up	کاسه لیس
suck-up	متملق
suck	مکیدن
to suck on	مکیدن [مثال آب نبات چوبی ]
to suck up	جذب کردن
suck-up	آدم چاپلوس
to give suck at	مکیدن
give suck to	شیر دادن
suck dry	مکیدن و خشک انداختن
to give suck at	مک زدن
to suck milk	شیر خوردن
to suck dry	خشک انداختن
to suck eggs	اشخاص ازموده ترازخودراپنددادن
to suck eggs	بلقمان حکمت اموختن
to suck milk	پستان مکیدن
To teach grandma to suck eggs.	جلوی لوطی معلق زدن
don't teach your grandmother to suck the eggs <idiom>	لقمان را حکمت آموختن خطاست
there are wheels within wheels	زیرکاسه نیم کاسه است
There are wheels within wheels .	کاسه ای زیر نیم کاسه است
There are wheels within wheels . <proverb>	هر چرخ را چرخى مى چرخاند .
wheels	چرخ طایر
wheels	چرخ سمباده
wheels	چرخ
wheels	چرخش
wheels	رل ماشین
wheels	چرخیدن
wheels	گرداندن
wheels	دور
wheels	گردش ناو
wheels	ساسایی
wheels	جاروب کردن با پا
wheels	اتحادیه ورزشی
spinning wheels	دوک نخ ریسی
cog wheels	چرخ دنده ها
gear wheels	چرخ دنده ها
cogged wheels	چرخ دنده ها
cogged wheels	چرخ های دندانه دار
cog wheels	چرخ های دندانه دار
gear wheels	چرخ های دندانه دار
brake wheels	چرخ های دندانه دار
to spin one's wheels <idiom>	بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
spinning wheels	چرخ طیار
spinning wheels	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
to skid the wheels	ترمزکردن
spinning wheels	چرخ نخ ریسی
to oil the wheels	چرخها را روغن زدن
catherine wheels	رجوع شود به pinwheel
driving wheels	چرخهایکمکیعقب
meals-on-wheels	سرویسآوردنغذابهدرخانه
to grease the wheels	چرخ هاراروغن زدن
hell-on-wheels <idiom>	شخص غرغرو وبدخلق
steering wheels	غربالک
steering wheels	چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels	چرخ فرمان
steering wheels	رل
spare wheels	چرخ زاپاس
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن

suck wheels

رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا