English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6 milliseconds)
English Persian
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
Search result with all words
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Other Matches
family عیال
family خانوار
family name نام فامیلی
family فامیلی
family خانواده
family خاندان
family name اسم خانوادگی
family اهل
family name نام خانوادگی
in a family way <idiom> حامله بودن
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family تیره
in the family way ابستن
in a family way ازادانه
in a family way بی رودربایستی
family زوجه
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family law حقوق خانواده
family expenditure هزینه خانواده
family expenditure هزینه خانوار
family industry صنعت خانوادگی
family check کیش همگانی
violin family انواعویلونها
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
consanguine family خانواده هم خون
conjugal family خانواده زن و شوهری
computer family خانواده کامپیوتر
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family farm مزرعه خانوادگی
family tent چادرخانوادگی
brass family خانوادهسازهایبادی
family budget بودجه خانوار
family budget بودجه خانواده
family background پیشینه خانوادگی
family asset دارائی خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
family allowances مقرری خانوادگی
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family allowance مدد معاش
extended family خانواده گسترده
circuit family خانواده مداری
family of computers خانواده کامپیوترها
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family man مرد عیالوار
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
to maintain one's family نگهداری کردن
to maintain one's family خانواده خود را
handicapped with a family پابست عیال
handicapped with a family گرفتارخانواده
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
matronymic family خانواده مادرنامی
member of a family عضو خانواده
occupational family گروه شغلی
of a noble family اصیل
of a noble family نجیب
patronymic family خانواده پدرنامی
gas family خانواده گاز
family man زن و بچهدار
font family خانواده فونت
family size تعداد افراد خانواده
family men مرد خانواده - دوست
family structure ساخت خانواده
family therapy خانواده درمانی
family men زن و بچه دوست
family men دارای نانخور
family men عیالمند
family men مرد خانوادهدار
family men زن و بچهدار
family men مرد عیالوار
family man زن و بچه دوست
family man مرد خانواده - دوست
family man دارای نانخور
family man عیالمند
family man مرد خانوادهدار
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
chip family چند تراشه مربوط به هم
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family names نام خانوادگی
family planning برنامه ریزی خانواده
family planning تنظیم خانواده
family names نام فامیلی
family of curves دسته توابع [ریاضی]
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family trees شجره
family doctors پزشک خانواده
family doctor پزشک خانواده
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
extended family system نظام فامیلی گسترده
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
descendanbts of the family or tribe بنی
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
motorola 000 family خانواده موتورولا
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
self support حمایت از خود
support پشتیبان زیر برد زیر بری
support پشتیبانی کردن
support حمایت
support مقر
support پشتیبان
support تکیه گاه تصدیق کردن
support نگهدارنده
support نگهداری کردن
support پشتیبانی کردن تایید کردن پایه
support پایه
self support استقلال مالی
l support نگهداشتن بصورت زاویه
in support of در پشتیبانی از
in support of در پشتیبانی
support نگاهداری
support r پشتیبان
support r نگهدار
support تحمل کردن
support تایید کردن
support تقویت تایید
support حمایت کردن
support تکیه گاه
right of support حرمت ملک
support پشتیبانی
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
support متکفل بودن
support کمک
support r حامی
support تکیه بدن ژیمناست روی دستها
Thank you for your support با تشکر برای پشتیبانی شما.
support کمک کردن یا کمک به اجرا
support پشتگرمی
support CI مخصوص که با cpu کار میکند و یک تابع جمع یا عملیات استاندارد را به سرعت انجام میدهد و سرعت پردازش را افزایش میدهد
support تکفل کردن
support حق مالکیت
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
support تایید کردن نگهداری
support تقویت
support تکیه گاه پایه
Thank you for your support با تشکر برای حمایت شما.
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
support movement تغییر مکان تکیه گاه
support point نقطه امن
support pression فشار تکیه گاه
support price قیمت حمایتی
support structure ساختارپشتیانیکننده
support leg پایهکمکی
support bracket قلابمحافظ
support conditions شرایط تکیه گاهی
support command فرمانده پشتیبانی یکان مسئول پشتیبانی
support command یکان پشتیبانی
supply support پشتیبانی اماد
support bearing تکیه گاه
support brigade تیپ پشتیبانی
to demonstrate in support of something بطرفداری از چیزی تظاهرات کردن
income support پولیکهافرادکمدرآمدازدولتمیگیرند
support library کتابخانه پشتیبان
support clamp تیر یک طرف گیردار
support command فرماندهی پشتیبانی
support program برنامه پشتیبانی
support programs برنامههای پشتیبانی
flex support حافظسیمروکشدار
technical support پشتیبانی فنی
to give support to نگاه داشتن
filament support محافظافروز
card support حافظورق
to give support to نگاهداری کردن
to give support to تحمل کردن
basket support پشتیبانسبد
barrier support نگهدارندهمانع
adjustable support پایه متحرک
tactical support پشتیبانی رزمی
swan support بالانس قو
sphere support حافظگوی
rackboard support پشتیبانمکانبر
paper support ورقه
paper support پشتیبان
net support پشتیبانتور
forearm support شونهگیر
support resistance واکنش یا مقاومت تکیه گاه
support roller بلبرینگ
support roller تکیه گاه
support roller رینگ وطوقه دوار
to give support to تاب اوردن
cross support نگهداشتن بدن بحالت صلیب
air support پشتیبانی هوایی
elastic support تکیه گاه ارتجاعی
ankle support مچ بند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com