Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 44 (4 milliseconds)
English	Persian
surviving dependent	فرد باقیمانده
surviving dependent	فرد بازمانده
Other Matches
surviving	زنده ماندن
surviving	نجات دادن
surviving	ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
surviving	جان بدربردن ازخطر
surviving	زنده ماندن در رزم باززیستی
surviving	طی کردن برزیستن
surviving	سپری کردن
surviving	گذراندن
surviving	باقی بودن
surviving	بیشترزنده بودن از
benefits payable to surviving dependents	مزایای قابل پرداخت به وابستگان بازمانده
self dependent	متکی بخود
dependent	دلگرم به
to be dependent on somebody [something]	وابسته بودن به کسی [چیزی]
to be dependent on somebody [something]	محتاج بودن به کسی [چیزی]
to be dependent on somebody [something]	تابع بودن به کسی [چیزی]
dependent	آنچه به دلیلی متغیر است
dependent	غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
dependent	تابع نان خور گماشته
dependent	تابع
dependent	تابع نامستقل
dependent	موکول
dependent	مربوط محتاج
dependent	متعلق
dependent	وابسته
dependent	عایله موکول به
dependent	معلق
machine dependent	وابسته به ماشین
dependent variable	متغیر وابسته [ریاضی]
density dependent	انبوهی بسامان
dependent state	دولت تابع و وابسته به دولت یا قدرت دیگر
dependent state	دولت غیر مستقل
dependent variable	متغیر تابع
dependent variable	متغیر وابسته
device dependent	وابسته به دستگاه
hardware dependent	وابستگی سخت افزاری
time dependent	وابسته به زمان
machine dependent	وابسته ماشین
memory dependent	متکی به حافظه
memory dependent	وابسته حافظه
he was dependent on me fop support	تحت تکفل من بود
command sponsored dependent	بستگان نظامیانی که با خرج ارتش بخارج مسافرت می کنند

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com