English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
Other Matches
heavily زیاد
heavily به سنگینی
heavily باافسردگی
heavily به زحمت
heavily به سختی
heavily armed کاملا مسلح
heavily armed مسلح به جنگ افزار سنگین
heavily overcast ابری پوشیده [ هواشناسی]
heavily overcast ابری متراکم [هواشناسی]
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
The crime lies heavily on his conscience. جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
to get lost گم کردن
lost causes هدف تحقق نیافتنی
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
Get lost! <idiom> دورشدن
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
lost cause هدف تحقق نیافتنی
to get lost گمراه شدن
lost شکست خورده گمراه
to get lost گم شدن
lost ضاله
lost منحرف
lost از دست رفته ضایع
lost زیان دیده
lost مفقود
lost گمشده
lost از دست رفته تلف شده
lost گلوله ناپیدا
lost گم شده
lost animal حیوان ضاله
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
lost animal حیوان گمشده
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost chain زنجیره از دست رفته
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
He has lost count. حساب از دستش دررفته
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
lost child طفل لقیط
lost head افت بار
contact lost تماس قطع شد
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost mass افت جرم
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
lost article شیئی گمشده
lost article لقطه
lost target تیر خطا
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
i lost the train قطار را از دست دادم
i lost the train به قطار نرسیدم
lost time زمان مفقوده
lost time زمان گمگشته
contact lost هدف گم شد
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
lost chain زنجیره گم شده
lost documents اسناد و مدارک گم شده
lost document مدرک گم شده
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
lost wax process فرایند مدلهای مومی
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
lost property office دفتر اشیای گم شده
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
army ارتش نیروی زمینی
army جیش
army لشگر
army سپاه گروه
army دسته
army جمعیت
army صف
army نیرو زمینی
army ارتش
the a of the army پیشرفت ارتش
standing army ارتش دائمی
standing army ارتش منظم
standing army ارتش کادر ثابت
the losses of the army تلفات ارتش
the main army بخش عمده ارتش
the red army ارتش سرخ
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
to lead an army لشکر کشیدن
to outflank an army گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
Territorial Army ارتشتحتآموزشبریتانیا
to serve in the army درارتش خدمت کردن
secretary of the army وزیر نیروی زمینی
conscript army ارتش سربازان وفیفه
to join the army به سربازی رفتن
regular army ارتش منظم
army helicopter هلیکوپتر ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
army helicopter چرخبال ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
regular army ارتش دائمی
right wing of army پهلوی راست میمنه
right wing of army جناح یمین
army group گروه ارتش
army corpa سپاه
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
army commander فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
army commander فرمانده ارتش
army regulation نظام نامه ارتشی
army regulation مقررات ارتشی
army reserve احتیاط نیروی زمینی
army reserve قسمت احتیاط نیروی زمینی
army base پادگان نیروی زمینی
army base پایگاه نیروی زمینی
army corpa ستون
army corps سپاههای ارتش
army of occupation ارتش فاتح ارتش اشغالگر
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
army in the field نیروی زمینی درصحنه عملیات
army forces نیروهای ارتشی یکانهای ارتشی
army forces نیروهای زمینی
army depot امادگاه نیروی زمینی
army corps سپاههای نیروی زمینی
army of observation عده دیدبانی
army of occupation نیروهای اشغالی
army of occupation نیروی اشغال کننده
army of occupation نیروی اشغالگر
army staff ستاد نیروی زمینی
army staff ستادارتش
army aviator خلبان هوانیروز نیروزفر
army attache وابسته زمینی
army aircraft هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
active army ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
active army ارتش کادر
department of the army وزارت نیروی زمینی
field army ارتش رزمی
field army ارتش صحرایی
field army ارتش
regular army ارتش کادر ثابت
Salvation Army تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
army staff ستاد نظامی
army artillery توپخانه ارتش
army artillery توپخانه نیروی زمینی
army troops عدههای ارتشی یکانهای نیروی زمینی
army attache وابسته نظامی
army aviation هواپیمای نیروی زمینی هوانیروز
army terminals باراندازهای نظامی سکوهای نظامی باراندازهای نیروی زمینی
army stores فروشگاه ارتش
army troops یکانهای رده ارتش
army aviator خلبان نیروی زمینی
Swiss army knife دستهچاقوسوئیسی
assistant secretary of the army معاون وزیر نیروی زمینی
army general staff ستاد عمومی ارتش
army deposit fund پس انداز انفرادی افراد
army deposit fund سپرده پولی پرسنل نیروی زمینی
army beta test ازمون بتای ارتش
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
army assault team تیم هجومی نیروی زمینی
army alpha test ازمون الفای ارتش
The army had to retreat from the battlefield. ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
army general staff ستادنیروی زمینی
To what do you attributeThe failure of the army? شکست ارتش را به چه چیز نسبت میدهید ؟
left wing of army جناح یسار
army reserve command فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش
army service area منطقه عقب ارتش
left wing of army پهلوی چپ میسره
army standard score نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
army training program برنامه اموزش نیروی زمینی
army training program برنامه اموزش نظامی
army training test راهنمای ازمایشات یکانهای ارتشی راهنمای ازمایش یکانها
reserve army of unemployed ارتش ذخیره بیکاران
reserve army of unemployed سپاه ذخیره بیکاران
chief army censor افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
army service area منطقه سرویس نیروی زمینی
combined arms army ارتش مرکب
combined arms army ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
industrial reserve army ارتش ذخیره صنعتی
army program memorandum لایحه برنامههای ارتشی
women's army corps ارتش زنان
army operations center مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
army material program برنامه تهیه اماد نیروی زمینی
army national guard گارد ملی وابسته به نیروی زمینی
army nurse corps قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
army management structure سازمان مدیریت نیروی زمینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com