Dictiornary-Farsi | the child belongs to the marriage bed | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
the child belongs to the marriage bed	الولد الفراش


Other Matches

belongs	مال کسی بودن وابسته بودن
belongs	تعلق داشتن
It is ours. It belongs to us.	از آن ماست
state to which one belongs	دولت متبوعه siege-neutralized-neutral-buffer
It belongs to him personally.	متعلق بشخص اوست
marriage	ازدواج
to take in marriage	بزنی گرفات
take in marriage	به حباله نکاح دراوردن
to take in marriage	بجباله نکاح دراوردن
get marriage	عروسی کردن
f.marriage	عروس نهانی یازیرجلی
marriage	نکاح
marriage	تاهل
marriage	عروسی
marriage	جشن عروسی
marriage	زناشویی
marriage	یگانگی اتحاد
marriage	عقید
marriage	ازدواج پیمان ازدواج
marriage	نکاح وصلت
morganatic marriage	عروسی یکی از بزرگان بازنی که ازطبقات پست که باشوهرخودهم پایه نمیشود
proposal of marriage	پیشنهاد عروسی
registration of marriage	ثبت ازدواج
join in marriage	وصلت دادن
give in marriage	شوهر دادن
jactitation of marriage	دعوی دروغ نسبت به زناشویی
morganic marriage	marriage
impediments to marriage	موانع نکاح
mormon marriage	تعدد زوجات
promise of marriage	قول یا پیمان عروسی
marriage registry	دفتر ازدواج
hedge marriage	عروسی زیرجلی
permanent marriage	نکاح دائم
morgantic marriage	ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
mormon marriage	سیستم چند زنی
nullity of marriage	بطلان ازدواج
impeachments to marriage	موانع نکاح
mixed marriage	پیوند مرمانی که از دو نژاد یادو کیش باشند
marriage counseling	مشاوره زناشویی
marriage portion	مهریه
marriage portion	صداق
marriage ties	علقه زوجیت
marriage therapy	درمان زناشویی
marriage settlement	نفقه اطفال
marriage preparations	تدارکات عروسی
marriage settlement	مهریه
marriage registry	دفتر ثبت نکاح
marriage relationship	خویشاوندی سببی
marriage relationship	قرابت سببی
marriage portion	مهر
marriage lines	گواهی نامه عروسی
marriage bed	فراش
marriage bed	عقد نامه
marriage bed	سندازدواج
marriage bed	قباله ازدواج
marriage contract	عقد نامه
marriage contract	عقد نکاح
marriage counselor	مشاور زناشویی
marriage life	زندگی زناشویی
marriage line	گواهینامه ازدواج
marriage line	عقدنامه سند ازدواج
marriage settlement	مهر
dissolution of marriage	انحلال ازدواج
consummation of marriage	دخول در زناشویی
temporary marriage	نکاح منقطع
termination of marriage	فسخ ازدواج
the advantages of marriage	فوائد عروسی
Congratrlation on your marriage .	ازدواج شما بسیار مبارک باشد
to be untiedin marriage	پیوند زناشویی کردن
to be untiedin marriage	عقدنکاح کردن
to give in marriage	شوهردادن
broken marriage	زناشویی گسیخته
civil marriage	ازدواج محضری
arranged marriage	ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
Nothing is further from my mind than marriage .	اصلا" فکر ازدواج نیستم
A marriage of convenience .	ازدواج مصلحتی
marriage of convenience	ازدواج مصلحتی
temporary marriage	متعه
annul a marriage	عقد ازدواج را فسخ کردن
relationship by marriage	خویشاوندی سببی
relationship by marriage	قرابت سببی
relationship by marriage	مصاهره
restraint of marriage	شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
conculd a marriage	عقد کردن
sham marriage	عروسی ساختگی یا دروغی
specified marriage portion	مهرالمسمی
temporary marriage	ازدواج موقت
child	ionship relat child parent
child	یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child	parent
child	کودک
child	طفل
child	فرزند
child	ولد
child	بچه
to get with child	ابستن کردن
with child <idiom>	حامله شدن
from a child	ازهنگام بچگی
only child	تک فرزند
the child is a wonder	این بچه عجوبه ایست
with child	ابستن حامله
he is my only child	فرزند یگانه من است
i would i were a child	ای کاش بچه بودم
persons related to another by marriage	اقارب سببی
Marriage are made in heaven . <proverb>	عقدشان توى آسمان بسته شده است .
medical fitness for marriage	قابلیت صحی برای ازدواج
To perform the marriage ceremony.	مراسم عقد راجاری کردن
physical capacity for marriage	قابلیت صحی برای ازدواج
Their love led to marriage .	عشقشان بازدواج کشید
left handed marriage	عروسی با پست تر از خود عروسی با غیر هم کفو
common law marriage	ازدواج غیر رسمی
break up of the a proposed marriage	به هم خوردن ازدواج احتمالی
break up of the a proposed marriage	به هم خوردن نامزدی
child's play	هر کار بسیار آسان
child's play	بازی کودکان
child's play	بچه بازی
you will spoil the child	بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child	کودک گرگ پرورده
child abuse	بهره کشی از کودک
to vaccinate a child	ابله بچهای را کوبیدن
child adoption	فرزند خواندگی
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child in the womp	حمل
the losser of a child	فقدان یا داغ فرزند
child development	رشد کودک
to beat a child	کتک زدن بچه
child custody	حضانت
to i. a child with vaccine	ابله بچه ایی را کوبیدن
child centered	کودک محور
child prodigy	بچهبا استعداد
latchkey child	[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
The child is going to go to bed.	بچه دارد می رود بخواب
I asked for the child.	من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !	مواظب بچه باش !
poor child	بیچاره بچه
adopted child	فرزند خوانده
to tuck in a child	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
Could we have a plate for the child?	آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child . <proverb>	یرف راست را از بچه بپرس.
big with child	حامله
illegitimate child	طفل نامشروع
big with child	ابستن
To spoil child .	بچه یی را لوس کردن
backward child	کودک عقب مانده
an abortive child	فگانه
an abortive child	بچه سقط شده
unborn child	حمل
in child birth	درحال زایمان
elf child	بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
problem child	فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child	فرزند مسئله دار
nurse child	فرزند خوانده
natural child	بچه نامشروع
problem child	کودک مشکل افرین
feral child	کودک وحشی
foster child	فرزند خوانده
god child	بچه تعمیدی
latchkey child	[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
nurse child	فرزند رضائی
god child	فرزندتعمیدی
natural child	طفل حرامزاده
lost child	طفل لقیط
grand child	نوه
gutter child	بچه موچه گرد
he treated me as a child	بامن مانند بچه رفتارکرد
rejected child	کودک مطرود
elf child	بچه عوضی
child psychiatry	روانپزشکی کودک
child program	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychology	روانشناسی کودک
child of the second bed	بچه زن دوم
child law	حقوق کودک
love child	حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
child window	پنجرهای در پنجره اصلی
she is quick with child	جنبش بچه رادرشکم حس میکند
child window	پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child study	کودک پژوهی
she has brone a child	ان زن بچه زائیده است
marriage portion payable at any time	مهر معجل
marriage portion ordinary paid	مهرالمثل
marriage portion payable at any time	مهر عندالمطالبه
You are stll a child in her eyes.	به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child labor laws	قوانین کار کودکان
female slave with a child	master her from child witha
child guidance clinic	درمانگاه راهنمایی کودک
child labour legislation	قانون مربوط به کارخردسالان
to kiss away a child's tears	بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child langmuir equation	معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child rearing practices	شیوههای پرورش کودک
The child fell off the balcony.	بچه از ایوان پرت شد
Dont spoil the child .	بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child death rate	نرخ مرگ و میر کودکان
The child is beginning to talk.	بچه دارد زبان باز می کند
female slave with a child	ام ولد
She pressed the child to her side.	بچه را به خودش چسباند
To adopt a child ( an infant ) .	کودکی را بفرزندی قبول کردن
parent child relationship	رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child	فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن