English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
Other Matches
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth مشترک المنافع
the common wealth of massachusette چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
the common wealth of learning مجمع ادبا
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
the common wealth of learning افراد اهل علم
the british common wealth of nation انگلستان و ایرلند و ممالک وابسته ازاد و ممالک تحت الحمایه و مستعمره ان راگویند
he was sent to england به انگلیس اعزام کردند
new england نام شش ایالت در شمال خاوراتازونی در امتداداقیانوس اهالی انراگویند
England انگلستان
he was sent to england اورا فرستادندبانگلستان
Church of England کلیسای انگلستان
to set out for England به سوی انگلیس رهسپار شدن [با وسیله نقلیه]
primate of all england سراسقف که بزرکترین مقام روحانی انگلیس را داراست
primate of england سر اسقف YORK
king of england پادشاه انگلستان
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
He smuggled the car into England ( across the British frontier ) . اتوموبیل را قاچاقی وارد مرز انگلستان کرد
wealth is nothing to ثروث پیش .....هیچ است
wealth دارایی
wealth ثروت
wealth مال تمول
wealth وفور
wealth زیادی
wealth توانگری
he is possessed of wealth او دارای ثروت است
national wealth ثروت ملی
industrial wealth مالی که از راه پیشه و هنربدست امده باشد
redistribution of wealth توزیع دوباره ثروت
social wealth ثروت اجتماعی
wealth of nations ثروت ملل
He squandered his wealth. مال وزندگیش رادود داد
net wealth ثروت خالص
wealth tax مالیات بر ثروت
net wealth دارائی خالص
wealth effect "اثر پیگو "
wealth effect اثر ثروت
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
conscription of wealth مصادره اموال در زمان جنگ به وسیله دولت
distribution of wealth توزیع ثروت
wealth distribution توزیع ثروت
economic wealth ثروت اقتصادی
wealth creation ایجاد ثروت
he was proud of his wealth بدولت خود میبالید
man made wealth ثروت ساخت بشر
To attain position and wealth. به مقام وثروت رسیدن
wealth saving relationship رابطه ثروت و پس انداز
social security wealth ثروت ناشی از نظام تامین اجتماعی
To squander tyhe national wealth. ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) . تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common مین میکند
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
out of the common غیر معمول
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common عام
common d. مقسوم علیه مشترک
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common مشترک
common : مردم عوام
common پست عوامانه
in common مشاع
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common پیش پاافتاده
common مشترک اشتراکی
common عادی
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common مشارکت کردن
common عمومی
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common مشاع بودن
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common رایج
common مشترکااستفاده کردن
the common people عوام
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common استیجار مشترک
surcharge of common یا جنگل
common whipping بست معمولی
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common مالکیت مشاع
held in common مشترک
held in common مشاع
common whipping بست عادی
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common ashlar سنگ چکش خورده
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common roof تیرچه افقی خرپا
common onion پیاز
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
common rafter تیر خرپا
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common round ابزار فیتیله
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
common room تالار دانشجویان
the common people عوام الناس
common room اتاق استادان
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room باشگاه دانشجویان
the common people عامه
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common carrier مکاری
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common collector با جریان روب مشترک
common law حقوق غیرمدون
common sense قضاوت صحیح حس عام
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
Common Market بازار مشترک
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common progarm برنامه مشترک
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common parlance عرف
common purse وجوه عمومی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common sensibility حس کلی بدنی
common statement حکم اشتراک
common stock سهام معمولی شرکت
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common user مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common storage حافظه مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com