Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
the power of a point with respect to a circle
قوت یک نقطه نسبت به یک دایره
[ریاضی]
Other Matches
three point circle
قوس زمین زیر حلقه بسکتبال
power point
اتصالبرق
power of a point
قوت یک نقطه نسبت به یک دایره
[ریاضی]
power point
[British]
پریز
[الکترونیک یا مهندسی برق]
maximum power point current
جریان در نقطه توان حداکثر
hunger for power
[craving for power]
میل شدید به قدرت
with respect to
راجع به
in this respect
<adv.>
از انرو
with respect to
نسبت به
respect
رابطه
respect
رعایت
respect
حیثیت
respect
بزرگداشتن
respect
محترم داشتن بزرگداشت
respect
احترام گذاشتن به
respect
ملاحظه
respect
مراجعه احترام
respect
رجوع
respect
نسبت
self-respect
حرمت نفس
in this respect
<adv.>
بنابراین
in this respect
<adv.>
متعاقبا
in this respect
<adv.>
از آن بابت
in this respect
<adv.>
درنتیجه
in this respect
<adv.>
از اینرو
in this respect
<adv.>
از این جهت
in this respect
<adv.>
بدلیل آن
in this respect
<adv.>
به این دلیل
in this respect
<adv.>
بخاطر همین
self-respect
مناعت
in every respect
از هر جهت
in every respect
از هر حیث
in every respect
ازهر لحاظ
in respect of
به نسبت
in respect of
نسبت به
respect
[for somebody or something]
احترام
[به کسی یا چیزی]
respect
احترام محترم شمردن
self respect
شرافت نفس مناعت طبع
self respect
احترام بخود
self respect
عزت نفس
without respect to the result
بدون توجه به نتیجه
respect of persons
طرفداری و واهمه از کسان
the integral from a to b of f-of-x with respect to x
انتگرال اف ایکس بین آ و ب
[ریاضی]
pay respect to
توجه داشتن به
to respect persons
ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
to hold in respect
محترم داشتن
For this reason . In this respect.
ازاین جهت
You must have respect for your promises.
باید بقول خودتان احترام بگذارید
hold in respect
احترام گذاشتن به
respect oneself
شرافت نفس داشتن
to hold in respect
احترام گزاردن به
to hold in respect
احترام کردن
to respect oneself
رعایت شرافت نفس نمودن خودراباشرف ومحترم نگاهداشتن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
object of claim in respect of which
فرجام خواسته
object of claim in respect of which
the to made is appeal an
As a mark of respect ( esteem) .
بعلامت احترام
object of claim in respect of which
court supreme
Ferdowsi is held in the greatest respect.
فردوسی مورد احترام فراوان است
circle
محفل حوزه
circle
محیط دایره
circle
قلمرو
circle
دورزدن
circle
دایره
inner circle
دایرهداخلی
circle
مدورساختن
circle
جفتی
circle
گرفتن احاطه کردن
circle
دویدن در مسیر منحنی
circle eight
چرخش با دایرهای بشکل 8لاتین
circle
دور
goal circle
محدودهگل
throwing circle
دایره پرتاب نیزه
color circle
دایره رنگها
center circle
دایره میانی
hrowing circle
دایره پرتاب دیسک
center circle
دایره وسط زمین
dress circle
صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
semi circle
نیم دایره
striking circle
دایرهبرخورد
station circle
چرخههواشناسی
restricting circle
دایرهممنوعه
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
small circle
دایره صغیره سماوی
tip circle
دوره نوک
flank circle
جفتی خرک
root circle
دوره پای دندانه
dip circle
میل سنج
diffusion circle
دایره پخش
north circle
دایره شمالگان
traffic circle
دایرهی یک طرفه
unit circle
دایره واحد
[ریاضی]
elevation circle
قطاع درجه
vicious circle
<idiom>
دلیل وتاثیری بانتیجه بد
face off circle
هرکدام از پنج دایره کوچک مخصوص رویارویی
central circle
دایرهوسط
centre circle
دایرهمرکزی
circle of position
دایرهای که از موضع نفرات عبور میکند دایره مکان نافر
circle of influence
دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند
circle dodge
گریز از حریف در مسیرمنحنی
small circle
دایره صغیره
stalder circle
اشتادلر
giant circle
افتاب شکسته
hour circle
نصف النهار حلقه مدرج
hour circle
دایره ساعتی
hole circle
گردی سوراخ
aiming circle
زاویه یاب فرماندهی
hip circle
چرخ جلو روی پارالل
on-deck circle
دررویدایره
antarctic circle
مدار قطب جنوب
parhelic circle
هاله روشن بالای افق
stress circle
دایره تنش
circumscribed circle
دایره محیطی
[ریاضی]
the vicious circle
دور تسلسل
pitch circle
دایره گام
tactile circle
دایره بساوشی
altitude circle
صفحه ارتفاع سنج هواپیما
base circle
هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
stalder circle
چرخش کامل بدورمیله بدون تماس پاها بامیله
azimuth circle
دایره سمتیه
azimuth circle
سمت گیر
azimuth circle
سمت نما
azimuth circle
قطب نمای نجومی هواپیما زاویه یاب نجومی صفحه قطب نمای کشتی
area of a circle
مساحت دایره
[ریاضی]
circle graph
نمودار دایرهای
area of a circle
مساحت صفحه
[قرص شکل]
[ریاضی]
outer circle
دایرهخارجی
great circle
بزرگترین دایره محیط یک کره
arc de circle
خمش
great circle
دایره عظیمه
great circle
دایره عظیمه سماوی
half circle
چرخش نمیدایره ژیمناست
mill circle
چرخ اسیاب ژیمناستیک
circle chart
گراف دایره ای
[ریاضی]
circle chart
نمودار دایره ای
[ریاضی]
Arctic Circle
مدار قطب شمال
vicious circle
دور معیوب
marker circle
دایره مشخص کننده مرکزمنطقه فرود هوایی یا باندفرود هواپیما
mohr's circle
دایره مور
mohr's circle
دایره موهر
kick circle
دایره 8/81 متری وسط میدان
vicious circle
دور و تسلسل
vertical circle
دایره عظیمه ماربر راس القدم و سمت القدم نافر
vertical circle
دایره قائم
turning circle
دایره گردش
turning circle
دایره چرخش ناو
leg circle
جفتی
winner's circle
محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
graduated circle of an alidade
دایره مدرج زاویه یاب صفحه درجه دار زاویه سنج
prime vertical circle
دایره قائم اصلی
inscribed circle
[of a triangle]
دایره
[محاطی مثلث]
[ریاضی]
great circle route
مسیرقوس دایره عظیمه سماوی
vicious circle of poverty
دور باطل فقر
perimeter
[circumference]
of a circle
محیط دایره
great circle route
کمان دایره عظیمه
tip circle diameter
قطر دوره نوک
centre face-off circle
دایرهمرکزیمحلروبروشدنحریفها
centre of crest circle
مرکز خمیدگی
free throw circle
دایره پرتاب ازاد
centre of crest circle
مرکز انحنای ستیغ
center ice circle
داره میانی زمین
secondary great circle
دایره عظیمه ثانویه
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
adjustment for horizontal-circle image
تنظیم افقی مرکز تصویر
adjustment for vertical-circle image
تنظیم عمودی مرکز تصویر
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
power
توان
[ریاضی]
power
برقی
to the power of
[three]
به توان
[سه]
[ریاضی]
power
شدت
power
قوه یا توان
power
توانایی
power
قوه
power
قدرت نیرو
power
نرم افزار کامپیوترهای luptop و برخی صفحههای جدیدتر PC و صفحههای نمایش که برای حفظ انرژی قط عاتی که استفاده نمیشوند را به طور خودکار خاموش می کنند
power
دستگاه برقی
power
راندن
power
قوه
[ریاضی]
power
منبع تغذیه که میتواند حتی پس از خرابی برق نیرو داشته باشد
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
power
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
power
اقتدار و اختیار
power
دولت
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power
خاموش کردن یک وسیله
power
درشت نمایی قدرت دوربین
power
بیان اینکه ولتاژ یک قطعه الکتریکی تامین شده است
power
توان از دست رفته
power
خاموش کردن یا قط ع یک وسیله الکتریکی از منبع تغذیه اش
power
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power
مجموعه بررسیهای سخت افزاری که کامپیوتر پس از روشن شدن انجام میدهد
power
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
power
توقف منبع تغذیه الکتریکی
power i
طرح شماره یک بازی با سه مدافع
power
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
power
حذف توان کامپیوتر
power
خاموش کردن منبع الکتریسیته کامپیوتر یا قطعه الکترونیک دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com