English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 80 (6 milliseconds)
English Persian
thin skinned دارای پوست نازک
thin skinned پوست نازک
thin skinned حساس
thin skinned نازک نارنجی
Other Matches
skinned پوسته
skinned لخت کردن
skinned پوست کندن با پوست پوشاندن
skinned جلد
skinned پوسته ریخته گی
skinned پوست پوستی
skinned پوست
skinned چرم
single skinned یک جداره
He is thick-skinned. آدم پوست کلفتی است
thick skinned پوست کلفت
thick skinned بی احساس
thick-skinned پوست کلفت
single skinned یک پوسته
thin رقیق
thin وسیله RAM با سرعت دستیابی سریع با استفاده از ماتریس خانههای مغناطیسی و ماتریس بنوک خواندن و نوشتن برای دستیابی به آنها
thin با یک فاصله کم بین دو سطح
thin روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thin پنجره نمایش داده شده تک خط
thin نازک
thin باریک
thin لاغر
thin نزار
thin رقیق و ابکی
thin سبک
thin کم مایه
thin کم پشت
thin کم جمعیت
thin بطور رقیق
thin رقیق کردن
thin بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
thin تیم متوسط
thin کم پشت کردن
thin نازک شدن
thin رقیق کردن لاغر کردن
thin کم کردن
thin نازک کردن
thin کم چربی
through thick and thin درهمه حالی
wafer-thin بینهایتنازکومسطح
out of thin air <idiom> ازهیچ یا ازهیچ جا
through thick and thin <idiom> دربین زمانهای خوب وبد،از بین مشکلات وسختیها
wear thin <idiom> به مرور زمان لاغر شدن
wear thin <idiom> بی ارزش شدن
into thin air <idiom> بطور کامل
as thin as a rake <idiom> مثل نی قلیان
thin film لایه نازک
thin film غشای نازک
thick and thin در هر حال
thick and thin در دشواری وسهولت
thick and thin راسخ
thin bearded کوسه
thin bearded تنک ریش
thin board لا
as thin as lath <idiom> لاغر
thin Ethernet شبکه پیاده سازی شده با استفاده از کابل loaxial و اتصالات BNC و محدود به چند متری میشود
skate on thin ice <idiom> ریسک کردن
spread oneself too thin <idiom> با یک دست چند هندوانه برداشتن
thin film circuit مدار غشایی نازک
magnetic thin film فیلم نازک مغناطیسی
magnetic thin film غشاء نازک مغناطیسی
to vanish into thin air <idiom> گم و گور شدن
to vanish into thin air <idiom> آب شد و به زمین رفت
to vanish into thin air <idiom> دود شد و به هوا رفت
thin film memory حافظه غشایی نازک
thin plate battery باتری صفحه نازک
It vanished into thin air. دود شد ورفت هوا
thin layer chromatography کروماتوگرافی لایه نازک
thin walled cylinder استوانه جدار نازک
thin window display نمایشی یک خطی که روی صفحات کلید و کامپیوترهای دستی بکار می رود
thin plate weir سرریز لبه تیز
thin boards for inlaid work لای مثلث
Thick ( sparse , thin ) hair . موی پرپشت ( کم پشت )
magnetic thin film memory حافظه فیلم نازک مغناطیسی
The guy vanished into thin air . طرف یکدفعه غیبش زد
thin boards for inlaid work لای بغل شیش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com