English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
this play does not stage well این داستان خوب در نمایش در نمیاید
Other Matches
stage قراردادن اتومبیل در خط اغاز
stage طبقه
stage پایه وهله
stage منزل
stage صحنه
stage پرده گاه مرحله
stage صحنه نمایش
stage یکی از چند نقط ه در یک فرآیند
stage اشکوب
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
behind the stage <adj.> <adv.> خصوصی [اصطلاح مجازی]
stage درجه مرحله
stage در صحنه فاهرشدن
stage مقام
stage نیمکت اویزان
stage مراحل مختلف یک موشک
stage سکو
stage اسکان دادن
stage سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
stage چوب بست
stage مرحله
behind the stage <adj.> <adv.> محرمانه [اصطلاح مجازی]
zero stage طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
stage مرحله دار شدن اشکوب
first stage مرحلهاول
to go on the stage اکترشدن
to go on the stage بازیگرشدن
second stage مرحلهدوم
third stage مرحلهسوم
not stage مدار یا جزئی در یک سیستم لاجیک که وجود یا عدم وجودخروجی برعکس حالت ورودی و یا نقیض ان میباشد
At that point [stage] , ... وقتی که موقعش رسید...
multi stage چند طبقه
mixer stage طبقه مخلوط کننده
flood stage تراز بحرانی طغیان
main stage عرشه اصلی
first audio stage مرحله صوتی نخست
speed stage سطح سرعت
energy stage لایه انرژی
impluse stage طبقه فشار مستقیم
initial stage طبقه نخستین
multi stage چند مرحلهای
main stage طبقه اصلی
phallic stage مرحله التی
macro stage مرحله کلان
larval stage مرحله کرمی
modulator stage طبقه مدولاسیون
output stage مرحله خروجی
input stage طبقه ورودی
oral stage مرحله دهانی
oedipal stage مرحله ادیپی
single stage یک طبقهای
centre-stage شرائطبسیار حساسو مهم
termination stage مرحله پایانی
stage curtain پردهنمایش
stage clip سطحنمایش
regulator first stage صفحهنمایشنخستینرگلاتور
mechanical stage پایهمکانیکی
stage-struck عاشق هنرپیشگی و صحنهی نمایش
stage whispers نجوای روی صحنه
stage whisper نجوای روی صحنه
stage doors در عقب صحنه
stage door در عقب صحنه
two stage sampling نمونه گیری دو مرحلهای
two stage experiment ازمایش دو مرحلهای
turbine stage طبقه توربین
landing stage حملباقایق
stage set تعویض سن
stage-struck شیفتهی بازیگری
input stage طبقه اولیه
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
single stage یک طبقه
stage coach دلیجان
stage craft فن درست کردن نمایش
stage direction مدیریت
stage direction کاگردانی
stage director مدیر نمایش
stage fever کرم بازیگری یا اکتری
stage payments پرداختهای مرحلهای پرداختهای که در چند مرحله صورت میگیرد
stage race مسابقه مرحلهای دوچرخه سواری
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
to put on the stage بمعرض نمایش گذاشتن نمایش دادن
speed stage مرحله سرعت
stage manage اداره کردن
stage managers کارگردان نمایش
converter stage طبقه مبدل
stage-managing کارگردانی کردن
stage managers مدیر نمایش
stage manager کارگردان نمایش
stage manager مدیر نمایش
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage fright صحنه هراسی
buffer stage مرحله میانگیر
at the rear of the stage <adj.> <adv.> در پس پرده
at the rear of the stage <adj.> <adv.> پشت پرده نمایش [مخصوص اطاق رخت کن]
anal stage مرحله مقعدی
stage manage کارگردانی کردن
stage-manage اداره کردن
stage-manage کارگردانی کردن
stage-managing اداره کردن
differential stage مرحله تفاضلی
developmental stage مرحله پیشرفت
stage-manages کارگردانی کردن
stage-manages اداره کردن
stage-managed اداره کردن
killer stage صافی رنگ
developmental stage مرحله تکوینی
stage-managed کارگردانی کردن
power amplifier stage مرحله فزون ساز توان
multi stage amplifier امپلی فایر چند طبقه
multi stage amplifier تقویت کننده چند طبقه
To stage political demonstrations. تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
power output stage طبقه خروجی
multi stage experiment ازمایش چند مرحلهای
multi stage press پرس چند طبقه
multi stage production تولید چند مرحلهای
multi stage sampling نمونه گیری چند مرحلهای
multi stage scaffolding داربست چند طبقه
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
push pull stage طبقه پوش- پول
anal expulsive stage مرحله مقعدی دفعی
anal retentive stage مرحله مقعدی ضبطی
high pressure stage طبقه فشار قوی
frequency divider stage طبقه مقسم فرکانس
mechanical stage control کنترلپایهمکانیکی
intermediate frequency stage طبقه ی فرکانس میانی
two stage least squares method روش حداقل مربعات دومرحلهای
low power stage طبقه کم قدرت
three stage least squares method روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
two stage least squares method برای تخمین پارامترها در اقتصادسنجی
bed building stage of river تراز سطح متوسط اب رودخانه
Stage party ( films , movies ) . میهمانی ( فیلمهای ) مردانه
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
play out تا اخر بازی کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at داخل شدن در
play رل بازی کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
to play one f. بکسی ناروزدن
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play up to پشتیبانی کردن از
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play at شرکت کردن در
to play first f. ویولون اول
play ضربه به توپ
play رقابت
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play حرکت ازاد
play خلاصی بازی
play بازی کردن
play خلاصی داشتن
to play first f. پیش قدم بودن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play نمایش نمایشنامه
play اداره مسابقه
play کیفیت یاسبک بازی
play شرکت درمسابقه انفرادی
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play out تا اخرایفا کردن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
all play all مسابقه دورهای
play زدن
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play بازی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
we used to play there .......
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at وانمود کردن
play away به بازی گذراندن
play away باختن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play الت موسیقی نواختن
play تفریح کردن ساز زدن
play تفریح بازی کردن
to play upon گول زدن
to play upon سو استفاده کردن از
to play up درست و حسابی بازی کردن
out of play توپ مرده
in play به شوخی
in play بطور غیر جدی
in play در شرف ضربه زدن به توپ
come into play روی کار امدن
to play itself out اتفاق افتادن
to play itself out رخ دادن
let us play بازی کنیم
play up <idiom> پافشاری کردن
play off از سر خود واکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com