Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 158 (8 milliseconds)
English	Persian
threshold element	عنصر استانهای
Other Matches
threshold	استانه
threshold value	مقدار استانه
threshold value	ارزش استانهای
threshold	سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold	استانه چارچوب
threshold	استانه در
threshold	نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
threshold	استانه مانند استانهای
threshold	سرحد
response threshold	استانه پاسخ
sill=threshold	استانه
spatial threshold	استانه فضایی
terminal threshold	استانه پایانی
threshold frequency	بسامد استانه
reaction threshold	استانه واکنش
nuisance threshold	استانه زیانبخشی
threshold of luminescence	استانه لومینسانس
arousal threshold	استانه انگیختگی
differential threshold	استانه افتراقی
hearing threshold	استانه شنوایی
landing threshold	استانه فرود اب خاکی
landing threshold	نقطه شروع عملیات اب خاکی
lower threshold	استانه پایین
absolute threshold	آستانه مطلق
luminescence threshold	استانه لومینسانس
threshold gate	دریچه استانهای
threshold function	تابع استانهای
threshold logic	منطق استانهای
threshold voltage	اختلاف سطح استانهای
threshold voltage	ولتاژ استانه
threshold wavelength	طول موج استانه
two point threshold	استانه دو نقطهای
threshold limit values	استانه مقدارهای حدی
runway threshold markings	خطحدنهاییهواپیما
alarm threshold setting	دکمهسرحدتنظیم
alarm threshold display button	دکمهنمایشسرحدهشدار
in one's element <idiom>	شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
out of one's element <idiom>	جایی که به شخص تعلق ندارد
one element	تابع منط قی که در صورت درستی ورودی خروجی درست میدهد
element	اعضا [مجموعه] [ریاضی]
element	یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
element	جزء
element	المان
element	رکن
element	عامل اصلی محیط طبیعی
element	کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
element	که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
element	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
element	دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
element	یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
element	عامل
element	سازه برقی
element	عنصر
element	اصل
element	عنصر عملیاتی
element	محیط طبیعی اخشیج
element	رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element	اساس
element	جوهر فرد
element	جسم بسیط
element	عنصر اساس
service element	عنصری از نیروهای مسلح که در عملیات شرکت دارد
service element	عنصرشرکت کننده در عملیات عنصرخدماتی
picture element	عنصر تصویر
service element	عنصر اداری
purchase element	عامل منتجه بار نهائی
purchase element	نیروی منتجه
print element	عنصر چاپ
primordial element	عنصر ازلی
primitive element	عنصر اولیه
positive element	سازه مثبت
passive element	یکان غیر فعال
picture element	سازه تصویر
picture element	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
processing element	عنصر پردازشی
shunt element	عنصر موازی
start element	عنصر شروع
signal element	عنصر علامتی
transition element	عنصر واسطه
tracer element	عنصر ردیاب
to p an element to a word	جزئی از سر واژهای دراوردن
guest element	عنصر کم مقدار
test element	حروف و اعداد ازمایش مدار
test element	دستگاه ازمایش کننده عنصر ازمایش مدار
test element	وسیله ازمایش
task element	یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element	قسمت مامور اجرای عملیات
task element	عنصر اجرای عملیات
tactical element	یکان رزمی یکان تاکتیکی
tactical element	عنصر تاکتیکی
symmetry element	عنصر تقارن
structural element	بخش سازهای
stop element	عنصر ایست
tubular element	جسملوله
passive element	عنصرغیرفعال
active element	مولفه موثر
data element	عنصر داده
data element	عناصر اطلاعات
data element	جزئیات اطلاعات
active element	عنصر فعال
electronic element	عنصر الکترونیکی
electronic element	بخش الکترونیکی قسمت الکترونیکی
element area	سازه تصویر
element of battery	الکترد پیل
element of construction	سازک
embarkation element	یکان مخصوص کمک به بارگیری یا سوار شدن
essential element	رکن
coupling element	عنصر پیوست
coupling element	عنصر اتصال
coincidence element	مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
active element	عنصر عامل
active element	عنصر عمل کننده
alloying element	عنصر الیاژی
alloying element	عنصر الیاژ
aqueous element	عنصر ابی
active element	عنصر کنشی
bemetallic element	بی متال
bimetallic element	زوج فلز
biotic element	عنصر زیستی
chemical element	عنصر شیمیایی
code element	عنصر رمز
exclusive or element	عنصر یای انحصاری
filter element	المنت فیلتر
logic element	عنصر لاجیک
logic element	عنصر منطقی
passive element	عنصر غیرعامل
absorbing element	عنصر جذب
abiotic element	عنصر نازیوه
abiotic element	عنصر بیجان
accommpanying element	عنصر همراه
nand element	عنصر نقیض و
negative element	سازه منفی
orbital element	عناصر مداری
parasitic element	جزء غیرفعال
abundant element	عنصر فراوان
inverse element	عنصر وارون
passive element	جزء غیرفعال
delay element	عنصر تاخیری
trace element	عنصر کم مقدار
fuse element	واحد فیوز
heating element	المان یا عنصر حرارتی
identity element	عنصر یکسانی
image element	نقطه تصویر
air defense element	عنصر پدافند هوایی
finite element method	روش المان محدود
fire support element	عنصر پشتیبانی اتش
fire support element	عنصرهماهنگ کننده پشتیبانی اتش
airlift control element	عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
metal cutting element	عنصر براده برداری
physical element of crime	عنصر مادی جرم
acid forming element	عنصر اسیدی
horizontal arch element	حلقه افقی قوس
acid forming element	عنصر اسیدساز
mental element of crime	عنصر روانی جرم
arresting system purchase element	وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
field alterable control element	یک تراشه که در بعضی سیستمها بکار می رود و به استفاده کننده اجازه میدهدتا ریز برنامه نویسی کند
transmitter signal element timing	زمان گیری عنصر سیگنال فرستنده

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com