Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
throw the book at
<idiom>
شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
Other Matches
throw out
سوزاندن توپزن با ضربه به میلههای کریکت
to throw off
رد کردن ازسرخود دورکردن
to throw off
دست کشیدن از
to throw off
زدن
throw away
چیز بی مصرف
to throw out
بیرون انداختن
to throw out
دورانداختن ردکردن
to throw out
اشاره کردن
to throw over
دست کشیدن از
to throw over
ترک کردن
to throw up
بلند کردن
to throw up
بالابردن
to throw up
کناره گیری کردن از استعفادادن از
throw away
اشغال
to throw in to d.
بی نظم کردن
throw away
چیزدورانداخته
throw over
ترک کردن
throw out
بیرون انداختن
throw up
بلند کردن
throw up
کناره گیری کردن از
throw up
قی کردن
throw off
فرارکردن
throw off
بیرون دادن
to throw away
دورانداختن
to throw away
رد کردن
throw off
دورانداختن
throw in
پرتاب اوت
throw in
به طور معترضه گفتن
throw down
طرد کردن رد کردن
throw down
سبب افتادن شدن
throw away
دور انداختن
throw-in
پرتاب اوت
throw
ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw
پاس
throw in
مطلبی بر صحبت کسی افزودن
throw
لنگ
throw
ویران کردن
throw
پرت کردن افکندن
throw
انداختن
throw
پرتاب
throw
تابیدن
throw up
<idiom>
بالاآوردن
throw in
<idiom>
اضافه دادن یا گذاشتن
to throw off
دور انداختن
throw off
<idiom>
رها شدن از
throw off
<idiom>
گیج شدن ،گمراه
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
throw together
<idiom>
عجله داشتن ومراقب نبودن
free throw
پاس بدون مانع
throw to the wind
پشت پا زدن
hip throw
گرفتن کمر مهاجم و از جلوانداختن او از روی کمر
free throw
پنالتی
goal throw
پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
free throw
پرتاب ازاد
grapevine throw
پس لنگ
hammer throw
پرتاب چکش
free throw
پرتاب بدون مانع برای یار
throw in towel
پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
throw forward
بردن غیرمجاز توپ به جلو
softball throw
پرتاب توپ سافت بال
stomach throw
افکندن حریف از پشت
referee throw
پرتاب داور
javelin throw
پرتاب نیزه
hip throw
فن اوگوشی
foul throw
پرتاب خطای دیسک یا چکش یاوزنه
throw back
ترقی وپیشرفت را عقب انداختن
throw back
باعث تاخیر شدن رجعت
throw back
برگشت به خصال نیاکان
single throw
یک لنگی
throw over switch
کلید لولایی
throw a curve
<idiom>
به بیراهه کشاندن
throw down the gauntlet
<idiom>
به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
throw in one's lot with
<idiom>
ملحق شدن ،شرکت درچیزی
throw in the towel
<idiom>
تسلیم شدن
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
throw to the wolves
<idiom>
به دهان گرگ انداختن
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
to throw something overboard
چشم پوشیدن از چیزی
throw rug
قالیچه رومبلی
to throw a party
مهمانی دادن
weight throw
پرتاب وزنه
two throw ladder
پلکان مضاعف
to throw up the sponge
سپر انداختن
to throw the hatchet
اغراق گفتن
to throw one's lot
با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
to throw back
به تبار خود برگشتن
to throw back
باصل خودبرگشتن
to throw back
رجوع باصل کردن
to throw down the glove
بمبارزه خواندن
to throw down the glove
بجنگ تن بتن دعوت کردن
to throw in a remark
سخن معترضه گفتن
to throw in the towel
لنگ انداختن
to throw light upon
تا
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to throw off the mask
پرده از روی کار برداشتن
to throw oneself on
متکی شدن بر
to throw oneself on
تکیه کردن بر
throw to the wind
دور انداختن
cam throw
ارتفاع بادامک
basket throw
مسابقه پرتاب از راه دور
baseball throw
مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
crank throw
بازوها و پین میل لنگ
discus throw
پرتاب دیسک
do not throw stones
سنگ نیندازید
cam throw
ارتفاع منحنی
throw-ins
پرتاب اوت
corner throw
پرتاب ازاد از گوشه
back sacrifice throw
فن تومئوناگه
discus and hammer throw
پرتابدیسک
throw a monkey wrench into
<idiom>
آرام آرام متوقف کردن چیزی
sweeping hip throw
باکمکباسنپرتکردن
to throw cold water on
نیکو ندانستن وناچیزشمردن
soccer ball throw
پرتاب توپ فوتبال
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
throw cold water on
<idiom>
منع کردن
throw away a chance or opportunity
<idiom>
لگدزدن به بخت واقبال
back grapevine throw
سگک سر پا
back sacrifice throw
افکندن حریف ازپشت
Throw away the rubbish (garbage).
خاکروبه را دور بیانداز
shoulder throw and outside kick
لنگ ارنج
single throw switch
کلید یک طرفه
There is no room to throw a needle .
<proverb>
جاى سوزن انداختن نیست .
major inner reaping throw
عمدهترینپرتابدروایداخلی
free throw lane
مستطیل پرتاب ازاد
to throw open the door to
میسر کردن
free throw area
منطقه پرتاب ازاد
free throw circle
دایره پرتاب ازاد
double throw switch
کلید دو طرفه
to throw open the door to
امکان پذیر کردن
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به سیاه چال انداختن کسی
[تاریخ]
one-arm shoulder throw
بایککتفپرتابکردن
major outer reaping throw
عمدهترینپرتابدروایخارجی
tirtyfive pound weight throw
مسابقه پرتاب چکش
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
To be transported with joy . To be over joyed . To throw up ones cap.
کلاه خود را بهوا ( به آسمان ) انداختن
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
people who live in glass houses should not throw stones
<idiom>
هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
to d. into a book
نگاه مختصر بکتابی کردن
your book
کتاب شما
book value
ارزش دفتری
your book
کتابتان
with out book
برون سند کتابی ازبر
book value
ارزش ثبت شده در دفتر
this book is yours
این کتاب مال شما ست
book value
بهای دفتری
book value
ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
the book is out of p
کتاب تمام شده است
that is my book
کتاب من است
that is my book
این
by the book
کتابی
that book
این کتاب
that book
ان کتاب
book one
جلد نخستین
book one
کتاب نخست
by the book
ازروی کتاب
you are welcome to my book
بفرمایید از کتاب بنده استفاده کنید
book
فصل یاقسمتی از کتاب
book
رزرو کردن توقیف کردن
book
اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
i will t. you for the book
شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
book
شماره بازیگرخطاکار
to book something
چیزی را سفارش دادن
to book something
چیزی را رزرو کردن
book
دفتر
it was a p to another book
مقدمه کتاب دیگربود
very many book
کتابهای خیلی زیاد
book
درکتاب یادفترثبت کردن
book
کتاب
book
ثبت کردن
book
بداخلاق
the a of a book
خوانندگان کتابی
book
مجلد دفتر
here is my book
کتاب من اینها
i had never seen such a book
من هرگز چنین کتابی ندیده ام
here is my book
اینست کتاب من
blank book
دفترسفید
to wade through a book
بکندی وزحمت کتابی راخواندن
bell book
دفتر موتورخانه
bell book
دفتر ثبت دستورات موتور
book plates
برچسب کتاب
black book
دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
bill book
دفتر بروات
black book
کتاب سیاه
year book
سالنامه
tou book
لباس تکواندو
bound book
کتابپربرگ
white book
ویدیو- CD استاندارد ساخت philips , JVC که نحوه ذخیره ویدیودیجیتال روی ROM-CD را بیان میکند
winter book
تعیین امتیاز شرطبندی درزمستان برای مسابقه فصل بعد
appointment book
دفترچهقرارملاقاتها
woman of the book
کتابیه
log book
دفتر رخدادهای روزانه
comic book
کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح میدهد
comic book
کتاب کاریکاتور
word book
کتاب لغت
book plate
برچسب کتاب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com