Dictiornary-Farsi | thumb stall | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 75 (6 milliseconds)

English	Persian
thumb stall	شست پوش


Search result with all words

archers'thumb stall	زه گیر
archers'thumb stall	شست
Other Matches

thumb	باشست لمس کردن یاساییدن
thumb	جای شست
thumb	شستی اسلحه
thumb	شست
under one's thumb <idiom>	زیرنظر شخصی
thumb	دگمه فشاری
stall	برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
stall	جای ایستادن اسب در طویله اخور
stall	لژ جایگاه ویژه
stall out	کند کردن سرعت تخته موج تاموج بگذرد
stall	حفظ گوی برای مدت طولانی
stall	وقت کشی با حفظ توپ
stall	غرفه
stall	دکه چوبی کوچک
stall	بساط
stall	صندلی
stall	به اخور بستن از حرکت بازداشتن
stall	ماندن ممانعت کردن
stall	قصورورزیدن
stall	دور سرگرداندن طفره
stall	واماندگی
stall	طفره زدن
stall	در گل فرو رفتن
stall	متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
thumb print	اثر شست
thumb nut	مهره گوشی دار
thumb nut	مهره بال دار
thumb index	نویسه نما
thumb blue	نیل گلولهای یاقالبی
the tule of thumb	تجربه
the tule of thumb	قاعدهای که از تجزیه بدست اید
thumb print	جای شست
thumb screw	پیچ بال دار
thumb sucking	شست مکیدن
tom thumb	شخص کوتوله
tom thumb	شخص بی اهمیت
thumb piston	پیستونشستی
thumb rest	محلقرارگرفتنشصت
green thumb <idiom>
thumb one's nose <idiom>	با تنفر نگاه کردن
thumb screw	پیچ گوشی دار
rule of thumb	قاعده سر انگشتی
miller thumb	یکجور ماهی قنات که کله بزرگی دارد
green thumb	استعداد و قدرت فوق العاده درپروراندن گیاهان
thumb hook	قلابشصت
rule of thumb	حساب انگشت
rule of thumb	حساب تخمینی و فرضی
rule of thumb	حساب سر انگشتی
rule of thumb	قانون کلی
rule of thumb	قانون عمومی
bowler's thumb	درد شست توپ انداز
reingestion stall	واماندگی کمپرسور درتوربینهای گاز
box stall	اخور
whip stall	شیرجه قائم سوت کشیدن شیرجه کردن هواپیما
box stall	جعبه اخور
stall fed	پرواری
stall feed	پرواری کردن
stall fed	پروار
choir-stall	صندلی بلند
whip stall	حرکت عمودی
deep stall	وضعیتی در هواپیماهای دارای دم تی شکل که افزایش ناگهانی زاویه حمله سبب عدم توانایی سطوح افقی برای کنترل وضعیت طولی هواپیمامیگردد
stall feed	در طویله برای پروار شدن نگهداشتن
head stall	کله گی
head stall	افسار
head stall	قسمت سر
to stall in mud	درگل فرورفتن
finger stall	چرم انگشتانه مانند کمانگیر
choir-stall	[صندلی های مبلی گروه کر]
finger thumb opposition	تقابل شست و انگشت
thumb a lift/ride <idiom>	اتوزدن
retreating blade stall	واماندگی تیغه پس رونده هلیکوپتر
To play ducks and drades with someone. To stall someone . To lead somebody a pretty dance.	کسی را سر دواندن