English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English Persian
ti is true in the rough بطورکلی درست است
Other Matches
rough d. الماس بی تراش
rough خشن
rough درشت
rough زمخت ناهموار
rough ناهنجار
rough دست مالی کردن
rough بهم زدن
rough زمخت کردن
rough دشوار
rough سخت
rough درشت ناهموار
rough پست و بلند
rough ناصاف
rough زبر
rough <adj.> پر دست انداز
rough up <idiom> حمله وصدمه جسمانی
to rough it سخت گذراندن
to rough it بسختی تن دردادن
rough country تپه ماهور
rough country سرزمین ناهموار
rough footed دارای پاهای پردار
rough draw طرح کردن
rough draw سر دستی طرح کردن
rough estimate براورد تقریبی
rough hew ناصاف بریدن
rough coating ناتمام
rough coating اجمالا درست شده ناقص
rough boundary جدار زبر
rough breathing نام این نشان
rough breathing که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough cast اندوده به شن واهک
rough cast گل مال شده
rough cast اجمالادرست شده ناقص
rough cast ناتمام
rough coat نخستین اندود
rough coating اندوده به شن واهک
rough coating گل مال شده
rough hew درشت بریدن طرح کردن
rough hew قالب کردن
rough waller چینه کش
rough usage دست مالی
rough log دفترچه وقایع ناو
rough rice شلتوک
rough rider سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough sea دریای خراب
rough spoken درشت سخن
rough spoken شدیداللحن
rough wrought اجمالادرست شده
rough wrought طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
the rough and the smooth اسایش وسختی
rough legged دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough guess <idiom> تخمین تقریبی
rough and tumble <idiom> با خشونت تمام جنگیدن
rough and ready <idiom> زبروخشن ولی موثر
We had a very rough time. نه ما خیلی سخت گذشت
very rough sea sea heavy
to have a rough time بد گذراندن
to cut up rough کینه جویی یا کج خویی کردن
rough surface رویه زبر
over rough and smooth در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
rough and tumble شلم شوربا
rough-hewn درشت
rough-hewn طرح شده زمخت
rough-hewn ناصاف
cut up rough متغیر شدن
cut up rough داد و بیداد راه انداختن
i saw the report in the rough من پیش نویس این گزارش رادیدم
rough and ready خشن
rough hewn نتراشیده ونخراشیده
rough hewn درشت
it is rough on the inside از تو زبر است
it is rough on the inside توی ان زبراست
rough and tumble بیقاعده
rough hewn طرح شده زمخت
rough and tumble بی نظم و ترتیب
rough hewn ناصاف
rough and ready سریع العمل
rough-hewn نتراشیده ونخراشیده
true وضعیت منط قی
true خالصانه صحیح
true راستگو
true ثابت کردن
true حقیقی کردن
true درست
true راستین
true فریور
true واقعی حقیقی
true value مقدار حقیقی
Is it true that. . . ? راست است که ...؟
true <adj.> درست
true <adj.> شایسته
true <adj.> مناسب
true راست
true course heading true :syn
true پابرجا
true course راه حقیقی
true course سمت حرکت جغرافیایی ناو یاهواپیما
true ثابت
true course سمت مسیر جغرافیایی
true mean میانگین حقیقی
true حقیقی
true <adj.> صحیح
to rough a horse's shoes میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
He is a bully . he is a rough guy . آدم گردن کلفتی است
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
Harsh ( rough) manners . رفتار خشک وخشن
A rough (crude)estimate. حساب سر انگشتی
rough cast glass شیشه خام
rough or foul copy چرک نویس
true life مطابق زندگی روزمره
true meridian نصف النهار واقعی
true hearted بی ریا
true slump نشست واقعی
true horizon افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
true [and accurate] <adj.> از روی صدق وصفا
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
true life واقعی
true life حقیقی وصحیح
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
true pelvis لگن زیرین
true-blue هوادار دو آتشه
true-blue پیرو متعصب
true wind سمت وزش باد
true wind باد حقیقی
true vertical قائم واقعی
true variance پراکنش حقیقی
true track تصویر زاویه بین شمال واقعی و مسیر هواپیما روی زمین
true score نمره حقیقی
true power توان واقعی
true power توان متوسط
true power توان حقیقی
true heading course true
true heading سمت جغرافیایی
partially true تا یک اندازه راست
true north شمال واقعی
true north شمال جغرافیایی
true north شمال حقیقی
true hearted صمیمی
true altitude altitude observed
true azimuth گرای حقیقی
true azimuth سمت حقیقی گرای جغرافیایی
true basic تروبیسیک
accept as true باورکردن
accept as true تبصره
partially true فی الجمله راست
true resistance مقدارمقاومت حقیقی
true resistance مقدار مقاومت اهمی
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
it is not true that he is dead اینکه میگویند مرده است حق ندارد
true copolymer همبسپار حقیقی
true to one's promise خوش قول
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
true bearing سمت جغرافیایی
true bill اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
true heading سمت حقیقی
true he is somewhat stingy.... راست است که اندکی خسیس است ولی ...
true form فرم واقعی
true dip شیب حقیقی
true copy رونوشت مطابق با اصل
true convergence انحراف جغرافیایی
true convergence سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
true complement مکمل واقعی
true complement متمم واقعی متمم مبنایی
true complement مکمل صحیح
true born حلال زاده اصیل اصل
true bred اصیل
true bred با تربیت
true complement متمم مبنایی
true complement متمم واقعی
a true and accurate report گزارشی درست و دقیق
positive true logic یک سیستم منطقی که در ان ولتاژ کم بیانگر بیت صفر وولتاژ بالا بیان کننده بیت یک میباشد
true air speed سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
true false test ازمایش درستی ونادرستی چیزی
true false questions پرسشهای درست- نادرست
true air speed سرعت نسبی هواپیما
true or real focus کانون حقیقی
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
It doesnt ring true to me . به گوشم درست نمی آید
Theres many a true word spoken in jest . <proverb> در هر مزای یقایقى نهفته است .
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com