English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
tight money کنترل پولی
tight money سیاست پولی انقباضی
Other Matches
Protection money. Racket money. باج سبیل
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
tight t طرح اصلی مانور تی
tight سفت
tight مانع دخول هوا یا اب
tight محکم
tight تنگ
tight کیپ مانع دخول هوا یا اب یا چیزدیگر
tight خسیس
tight کساد
tight تنگنا
make tight محکم کردن
make tight تنگ کردن
These shoes are too tight for me. این کفشها برایم تنگ است
dust tight خاک بند
To be tight-lipped. دهن قرص ومحکمی داشتن
air tight ضد هوا
tight coupling محکم
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
air tight هوابندی شده
tight spot <idiom> شرایط سخت
tight squeeze <idiom> شرایط سخت تجاری
air tight هوابند
make tight سفت کردن
skin tight <adj.> بدن نما
light tight تراکم نور
tight end مهاجم گوش مامور سد کردن و دریافت توپ
tight knot گره سخت
tight mouthed کم حرف خاموش
tight mouthed رازدار
tight coupling جفت شدگی
steam tight مانع خروج بخار
to stretch tight سفت کردن
gas tight مانع خروج گاز
water tight مانع دخول اب
water tight کیپ
weapons tight جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
skin-tight تنگ
skin-tight چسبیده
hug me tight یکجور جامهء کشباف چسبان
tight fisted خسیس
tight fisted خشک دست
tight lipped رازدار
tight-fisted خسیس
tight-fisted خشک دست
tight-lipped کم حرف خاموش
tight-lipped رازدار
tight lipped کم حرف خاموش
money begets money <idiom> پول پول می آورد
I wasnt drunk , but just tight. مست نبودم فقط کله ام قدری گرم شده بود
To do a package up good and tight . بسته ایی را محکم بستن
To be most insistent. To hold tight. سفت وسخت چسبیدن
The jacket is too tight in the arms. این ژاکت بازوهایش تنگ است.
I am in a tight corner . I am hard put to it . قافیه برمن تنگ شده است
Clinging clothes. Tight-fitting dress. لباس چسب تن
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix. بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things. کارها را قبضه کردن
he is f. of money پول فراوان دارد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
value for money قدرت خرید پول
take in (money) <idiom> رسیدن
value for money ارزش پول
value of money ارزش پول
near with one's money خسیس
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
money on d. وجه امانعی
money جایزه نقدی
money مسکوک ثروت
money سکه
money اسکناس
money پول
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
money on d. پول سپرده
f. money پول فراوان
be in the money <idiom> پول پارو کردن
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
his money is more than can پولیش بیش
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
near money شبه پول
money supply عرضه پول
money worth برابر پول
short of money کم پول
scant of money بی پول
soft money پول ضعیف
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money نقش پول
money wage مزد پولی
smart money پاداش زیان
money on deposit وجه امانی
money on deposit پول سپرده
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
money pot غلک
money pot دخل
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
money stock حجم پول در گردش
sound money پول سالم
sound money پول قوی
supply of money عرضه پول
money stock عرضه پول
penury of money قحط پول
smart money مطلع
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money خسارت
retention money پول گرویی
money worth بهای پول
possession money حق الاجرا
scant of money کم پول
penury of money کمیابی پول
mortgage money پول قرضی
passage money معاش کردن
passage money تاکردن
passage money راه
passage money غذا
passage money خوراک
passage money کرایه مسافر
quasi money شبه پول
passage money کرایه
onother's money پول شخصی دیگر
onother's money پول دیگری
odd money یک اسکناس 01 ریالی
oceans of money یک دنیا پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
possession money حق النسبی
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money پول
money worth پول بها
money worth چیزی که بپول بیزرد
mortgage money پول رهنی
requistion for money درخواست
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
ready money پول نقد
raise money جمع اوری کردن پول
raise money فراهم کردن پول
quantity of money مقدار پول
purchase money قیمت جنس
purchase money در CL ثمن
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
neutrality of money خنثی بودن پول
danger money مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
time is money <idiom> وقت طلاست
save money به دقت خرج کردن
save money پس انداز کردن
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
My money request to him طلب من از او [مرد]
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
Changing money تبدیل پول و ارز
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
money for jam <idiom> پول باد آورده
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
borrowed money پول قرض گرفته شده
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
pin money <idiom> پول خرده خرجی
money for jam <idiom> پول بی دردسر
for love or money <idiom> به هر شکلی
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
wildcat money پول بدون پشتوانه
volume of money حجم پول
velocity of money سرعت پول
veil of money نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money حجاب پول
trust money پول امانی
token money پول فرعی
to take eggs for money کردن
to take eggs for money را با دربرابر
to take eggs for money خر مهره
to stink of money خر پول بودن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
gate money پولبلیطورودیه
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be wallowing in money . غرق درپول بودن
To count the money . پول شمردن
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com