English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
time server ابن الوقت
time server بوجارلنجان
Search result with all words
An opportunist. A time -server. آدم استفاده جو ( استفاده گر )
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled. نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
To be a time server . To sail with the wind . ابن الوقت بودن
Other Matches
server کمک کننده
server سیستم
server مشخصه مخصوص در وب سرور که به صفحات وب و متن ها و برنامه ها امکان تواناییهای خاص میدهد. مثل شمارش مراجعه کنندگان به یک سایت
server بازیکنی که توپ را میزند
server نوکر
server خدمتکار
server خدمتگذار
server که به کاربر امکان دستیابی به فایلهای کامپیوتر دیگر و وسایل جانبی روی شبکه میدهد به صورتی که گویی منابع محلی هستند
server برنامه کاربردی ذخیره شده روی دیسک سخت سرور که قابل دستیابی
server توسط کاربران متعدد در یک زمان است
server ول مدیریت صف چاپ و چاپگرهاست
server سیستم عامل شبکه برای PC سافت IBM
server کامپیوتر مخصوص و امکان حافظه پشتیبان در ترمینال ها و عملگرهای شبکه محلی
server کامپیوتر متصل به شبکه که نرم افزار سیستم عامل شبکه را اجرا میکند تا کاربر دیگر واشتراک فایل و چاپگر را کنترل کند
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
server خدمتگزار
network server خدمتگزار شبکه
non dedicated server کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است
communications server سرویس دهنده مخابراتی
Web server کامپیوتری که صفحات وب را که یک وب سایت تشکیل می دهند ذخیره میکند
file server سرور فایل
file server خدمتگزار فایل
mail server کامپیوتری که پستهای وارد شده در ذخیره میکند و به کاربر صحیح ارسال میکند و پست خروجی را ذخیره میکند و به مقصد درست روی اینترنت منتقل میکند
LAN Server سیستم عامل شبکه برای PC سافت IBM
a dedicated server [رایانه] خدمتگذار اختصاصی
proxy server کامپیوتری که کپی داده ها و فایلهای ذخیره شده روی سرور را ذخیره میکند تا به کاربران امکان دهد به سرعت به فایلها و داده دستیابی داشته باشند, اغلب حد وسط ی بین اینترنت یک شرکت و اینترنت عمومی است
process server مامور ابلاغ برگهای قانونی
dedicated file server خدمتگذار فایل اختصاصی
server based application برنامه کاربرد شبکه
client server network شبکه خدمتگزار- مشتری
back end server کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
down time زمان تلفن شده
at the same time در عین حال
down time مدت از کار افتادگی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
down time زمان تلف
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
time out <idiom> پایان وقت
down time وقفه
down time زمان بیکاری
down time زمان توقف
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
at a specified time در وقت معین یا معلوم
at the same time ضمنا"
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
at the same time در ان واحد
Our time is up . وقت تمام است
down time مرگ
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
behind time دیر
behind time بی موقع
time will tell در آینده معلوم می شود
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
It's time وقتش رسیده که
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
take your time عجله نکن
some time مدتی
once upon a time روزگاری
once upon a time روزی
on time مدت دار
old time قدیمی
off time مرخصی
off time وقت ازاد
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
out of time بیموقع
some time or other یک وقتی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
some time or other یک روزی
some time یک وقتی
specified time وقت معین
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
out of time بیجا
out of time بیگاه
to know the time of d اگاه بودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
f. time روزهای تعطیل دادگاه
all-time بالا یا پایینترین حد
all-time بیسابقه
all-time همیشگی
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
two time دو حرکت ساده
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
at any time <adv.> هر بار
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time ثیر قرار میدهد
any time <adv.> هر بار
time out ساعت غیبت کارگر
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time فرصت موقع
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time تایم
time فرصت
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت مجال
time مدت
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
against time رکوردگیری
time ساعتی
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time عهد
time مدروز
time گاه
time زمان
time وقت
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time هنگام
time زمانه
time ایام
time روزگار
time وقت معین کردن
time اندازه گیری زمان یک عملیات
against time تایم گیری
time [s] <adv.> دفعه
time [s] <adv.> بار
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time TIفرمان E
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com