English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
time of disintegration زمان انفجار
Other Matches
disintegration از هم باشیدگی
disintegration فروپاشی
disintegration تفکیک
disintegration فروریختگی تلاشی
disintegration از هم پاشیدگی
disintegration خردشدگی
disintegration گسیختگی
disintegration تجزیه
personality disintegration تلاشی شخصیت
electron disintegration فرو ریزش الکترونی
disintegration product محصول تجزیه و تفکیک شده
social disintegration فروپاشی اجتماعی
disintegration constant ثابت تلاشی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
against time تایم گیری
against time رکوردگیری
one-time قبلی
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
one-time سابق
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time is up وقت گذشت
behind time بی موقع
behind time دیر
two-two time نتدودوم
three-four time نت
four-four time چهارهچهارم
time in ادامه بازی پس از توقف
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
one-time پیشین
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time out ایست
time out تایم
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
all-time بالا یا پایینترین حد
all-time بیسابقه
from time to time گاه گاهی
any time <adv.> هر بار
from time to time هرچندوقت یکبار
all-time همیشگی
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
at another time در زمان دیگری
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
many a time بارها
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
At the same time . درعین حال
Our time is up . وقت تمام است
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
many a time چندین بار
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
out of time بیموقع
out of time بیگاه
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
out of time بیجا
one at a time یکی یکی
once upon a time یکی بودیکی نبود
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
time will tell در آینده معلوم می شود
some time or other یک روزی
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
in the mean time ضمنا
in the time to come در
in the time to come اینده
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time مدت
time عهد
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
in time بموقع
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
in time بجا
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time فرصت موقع
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time زمانی موقعی
time مرورزمان را ثبت کردن
time [s] <adv.> بار
specified time وقت معین
there is a time for everything دارد
to know the time of d اگاه بودن
i time time Instruction
time [s] <adv.> دفعه
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
there is a time for everything هرکاری وقتی
two time دو حرکت ساده
time مدروز
time and again بکرات
time and again چندین بار
what time is it? چه ساعتی است
just in time درست بموقع
to know the time of d هوشیاربودن
in no time خیلی زود
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
time priority اولویت زمانی
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
time trouble ضیق وقت
time trouble کمبود وقت
to have plenty of time وقت کافی داشتن
time trouble تنگی وقت
time priority تقدم زمانی
to have a rough time بد گذراندن
transfer time زمان انتقال
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
training time زمان تمرین
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time policy بیمه نامه مدت دار
time preference ترجیح زمانی
time yield تسلیم زمانی
to beat time ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
to bide ones time منتظرفرصت شدن
to fool away ones time وقت خودراتلف کردن
time utility استفاده از زمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com