Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
time orderly
نگهبان اعلام ساعت
Other Matches
orderly
<adv.>
بصورت منظم
orderly
امر بر
orderly
خدمتکاربیمارستان
orderly
مصدر
orderly
گماشته
orderly
باانضباط
orderly
مرتب
orderly
منظم
orderly
<adv.>
بطور منظم
orderly
<adv.>
بصورت مرتب
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
orderly
<adv.>
بطور صحیح
orderly
<adv.>
بطور مرتب
street orderly
جانورلاشه خور
street orderly
سپوری کردن
street orderly
مامورتنظیف ماموراحتساب
mail orderly
پستچی
orderly officen
افسر نگهبانی
street orderly
سپور
orderly bin
صندوق زباله در خیابان
orderly room
دفتر گروهان
orderly officen
گماشته
I am very orderly and systematic in my work .
درکارهایم خیلی مرتب ومنظم هستم
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
Orderly . In good order . Tidy . Ship - shape .
مرتب ومنظم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
once upon a time
روزگاری
on time
<idiom>
سرساعت
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
one at a time
یکی یکی
old time
قدیمی
on time
مدت دار
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
once upon a time
روزی
time after time
<idiom>
مکررا
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
once upon a time
یکی بودیکی نبود
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
behind time
بی موقع
behind time
دیر
time in
ادامه بازی پس از توقف
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
It's time
وقتش رسیده که
time is up
وقت گذشت
in time
بجا
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
what time is it?
چه ساعتی است
i time
time Instruction
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
off time
وقت ازاد
all the time
<idiom>
به طور مکرر
Our time is up .
وقت تمام است
off time
مرخصی
down time
مرگ
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
many a time
چندین بار
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
many a time
بارها
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
At the same time .
درعین حال
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
some time or other
یک روزی
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
تایم
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
متقارن ساختن
time
ساعتی
some time
یک وقتی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time and again
بکرات
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
فرصت موقع
time and again
چندین بار
specified time
وقت معین
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
فرصت
time
[s]
<adv.>
بار
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
at any time
<adv.>
همیشه
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time out
مهلت
time out
تایم
time
فرصت مجال
time
هنگام
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
گاه
time
زمان
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
وقت
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
زمانه
time
وقت معین کردن
time
[s]
<adv.>
دفعه
time out
ساعت غیبت کارگر
time
مدروز
time
TIفرمان E
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
عهد
time
مدت
time
روزگار
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
ایام
time saver
گاه اندوز
time priority
اولویت زمانی
time priority
تقدم زمانی
time preference
ترجیح زمانی
time saver
صرفه جویی کننده در وقت
time score
نمره زمانی
time sense
حس زمانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com