Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to blow somebody's mind
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
to blow somebody's mind
<idiom>
<verb>
کسی را شگفتگیر کردن
Other Matches
blow down
پراندن
blow over
طی شدن
blow over
رد شدن
to blow over
گذشتن
to blow over
تمام شدن
to blow up
بادکردن
to blow up
ترکیدن
blow-out
جای باد در رفتن
blow-by-blow
یک ریز یک گیر
blow-by-blow
پشت سرهم
blow-by-blow
دم بدم
blow by blow
یک ریز یک گیر
blow by blow
پشت سرهم
blow by blow
دم بدم
after blow
پس دمیدن
blow it (something)
<idiom>
کوری عصا کش کور دگرشود
by blow
ضربت تصادفی
blow over
گذشتن
blow in
حمله از میان خط
blow down
داغان کردن
over blow
زیاد دمیدن
blow on
باد زدن
blow down
بافوت درست کردن
blow a way
بادبرد
blow over
<idiom>
از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
at one blow
در یک وهله
at one blow
بیک ضربه
blow out
ترکیدن
blow out
پنجرشدن
blow out
پنچری منفجر شدن
blow out
انفجار
blow out
به خارج دمیدن
blow out
سوختن انفجار
blow out
خروج ناگهانی
blow off
شیر تخلیه
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow on
فوت کردن
blow
جوشیدن
blow
دمیدن هوا
blow
ضربه
blow
گداختگی
blow
برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow up
منفجر کردن
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
blow up
انفجار
blow
ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow
ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow
دمیدن پرتاب محکم توپ
blow
دمیدن
blow
وزیدن
blow
در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow
ترکیدن
blow
ضربت
blow
صدمه
blow
وزش نواختن
blow
دمیدن مکش هوا
blow
هدر دادن موقعیت
blow up
عکس بزرگ شده
blow-up
انفجار
blow-up
شکم دادگی
blow-up
شکمدان
blow-up
عکس بزرگ شده
blow-up
منفجر کردن
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
blow-up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow up
شکم دادگی
blow up
شکمدان
blow
ذوب
to give somebody a blow
به کسی ضربه زدن
to puff and blow
سخت نفس کشیدن
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
death blow
ضربت کشنده
death blow
ضربت مهلک
fly blow
تخم مگس
foundamental blow
ضربه کارساز
hammer blow
ضربت قوچ
fore blow
پیش دمیدن
magnetic blow out
خاموش کننده مغناطیسی
fly blow
الوده به تخم مگس کردن
fly blow
تخم مگس گذاشتن در
to blow a horn
بوق زدن
foul blow
ضربه خطا
hammer blow
ضربه قوچ
to blow the bellows
دمیدن ششها
to blow the coals
اتس رادامن زدن
to blow the expense
بی پرواخرج کردن
to blow the gaff
بوق زدن
to blow the gaff
توط ئهای رااشکارکردن
To receive a blow.
ضربه خوردن
to strike a blow for
سنگ
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
Go and blow your nose.
برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
whale blow
نهنگ ها اب را به بیرون می دمند
blow-dried
گیسو را خشک کردن
blow-dries
گیسو را خشک کردن
blow-dry
گیسو را خشک کردن
blow-drying
گیسو را خشک کردن
To blow ones own trumpet.
از خود تعریف کردن
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
to blow out alamp
خاموش کردن چراغ
to blow a fuse
فیوزی سوزاندن
magnetic blow out with
با خاموش کننده مغناطیسی
low blow
ضربه بوکس خطا به پایین تراز کمر
silicon blow
گرم دمیدن
straight blow
ضربه مستقیم در بوکس
to puff and blow
نفس نفس زدن
the wind blow over
بادایستاد
blow one's own horn
<idiom>
شکست درچیزی
to blow a whistle
سوت زدن
to blow atrumpet
نواختن شیپور
to blow fire
فوت کردن اتش
to blow nose
گرفتن بینی
to blow one's nose
بینی پاک کردن
to blow one's nose
دماغ گرفتن
to blow ones own trumpet
خودستایی کردن
body blow
سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
blow full
به طور کامل دمیدن
blow out fuse
فیوز انفجاری
blow-ups
شکمدان
blow off valve
سوپاپ قطع دم
blow in doors
دری در مجرای ورودی موتورهواپیما که در اثر اختلاف فشار علیرغم نیروی فنربطرف داخل باز میشود
blow-ups
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-outs
جای باد در رفتن
blow-ups
شکم دادگی
blow hot
هوای گرم دمیدن
blow hole
دیگ جن
blow bitumen
قیر هوادار
blow bitumen
قیر دمیده
blow cold
هوای سرد دمیدن
blow gun
تفنگ بادی
blow out magnet
مغناطیس جرقه
blow pipe
بوری
to blow up dust
گرد و خاک به پا کردن
finishing blow
ضربه مرگ
finishing blow
ضربه اخر
bottom blow
شیر ته دیگ بخار
blow-ups
منفجر کردن
blow tubes
لولههای دمنده
blow torch
بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
blow-ups
ترکاندن عصبانی کردن
blow torch
پستانک
blow-ups
عکس بزرگ شده
blow pipe
نتیجه ه شیشه گری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow pipe
تفنگ بادی
blow torch
چراغ لحیم کاری
[ابزار]
blow-ups
انفجار
to blow hot and cold
دودل بودن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
to blow great gun
سخت وزیدن
to blow great guns
سخت وزیدن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
to blow hot and cold
وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
magnetic blow out arrester
برقگیر با خاموش کننده مغناطیسی
blow with the open glove
ضربه با دستکش باز بوکس
blow resulting in death
ضربه منجر به موت
flies blow meat
حشرات روی گوشت تخم میگذارند
mind
موافبت کردن ملتفت بودن
mind
اعتناء کردن به حذر کردن از
mind
تصمیم داشتن
mind
در نظر داشتن
mind
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
to have in mind
در نظر داشتن
mind
نظر
mind
نیت
mind
رای
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
they are all of one mind
هستند
mind
تذکر دادن مراقب بودن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
مغز فهم
i am not of his mind
با او هم عقیده
never mind
چه برسد به
have in mind
<idiom>
فهمیدن
he is in his right mind
عقلش بجا است
you must be out of your mind
مگر مغز تو دیگر درست کار نمی کند؟
[اصطلاح روزمره]
i am not of his mind
نیستم
Are you out of your mind?
مگر عقلت کم است ( از دست دادی ) ؟
Have you gone out of your mind ?
مگر بکله ات زده ؟
mind
فکر
mind
خاطر
mind
ذهن
mind
خیال
they are all of one mind
همه یکدل
mind one's P's and Q's
<idiom>
خیلی دقیق به رفتاروگفتار
never mind
در بندش نباشید
never mind
اهمیت ندهید
Mind you.
<idiom>
خوب گوش بده ،توجه کن
never mind
<idiom>
نگران نباش
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
to be of the mind that ...
این عقیده
[نظر]
را دارند که ...
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
mind your p's and qs
در گفتار و کردار خود بهوش باشید
it came to my mind
بخاطرم خطورکرد
magnetic blow out circuit breaker
کلید قدرت با خاموش کننده مغناطیسی
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
With peace of mind.
با آرامش خیال وخاطر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com