English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
to carry a weapon مسلح بودن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
weapon اسلحه
weapon جنگ افزار
weapon مسلح کردن
weapon اسلحه حربه
weapon مسلح شده
weapon سلاح
weapon system سیستم جنگ افزارها
weapon troops قسمتهای ادوات
weapon troops یکانها ادوات
parts of the weapon اجزایسلاح
weapon system مدل جنگ افزارها
weapon platoon دسته ادوات
weapon debries بقایای ترکش اتمی
atomic weapon جنگ افزار اتمی
weapon delivery پرتاب جنگ افزار یا وسیله پرتاب جنگ افزار
automatic weapon سلاح خودکار
biological weapon جنگ افزار میکربی
weapon selector مقیاس یا جدول تعیین خسارات اتمی یا میزان دوزدریافتی هدفها
weapon carrier کامیون حامل جنگ افزار کامیون حامل توپ
weapon carrier حامل جنگ افزار
offensive weapon سلاح تهاجمی
nominal weapon جنگ افزار هستهای که قدرت ان 02 کیلو تن باشد
automatic weapon جنگ افزار خودکار
light weapon جنگ افزار سبک
lethal weapon الت قتاله
kiloton weapon جنگ افزار اتمی که قدرت انفجاران برابر هزار تن تی ان تی است
kiloton weapon جنگ افزار یک کیلوتنی
implosion weapon جنگ افزار اتمی حساس قابل انفجار با تجزیه اتمی
heavy weapon سلاح و جنگ افزار سنگین
guided weapon جنگ افزار هدایت شونده
offensive weapon سلاح خطرناک
weapon alpha نوعی خرج انفجاری عمقی موشکی
salted weapon جنگ افزار اتمی که قدرت رادیواکتیو ان تشدید شده باشد
operational weapon جنگ افزاری که در عملیات مورداستفاده میباشد
operational weapon جنگ افزار عملیاتی
offensive weapon الت قتاله
offensive weapon در CL به هر نوع وسیلهای اطلاق میشود که برای ازار بدنی ساخته یاتغییر داده شده باشد یا حامل ان را برای این منظور حمل کند
chemical weapon جنگ افزار شیمیایی
clean weapon جنگ افزار اتمی کم ریزش جنگ اتمی که اثار باقیه کم داشته باشد
heavy assault weapon جنگ افزار هجومی سنگین
crew served weapon جنگ افزار اجتماعی
crew served weapon جنگ افزار خدمه دار
to pack a weapon [colloquial] اسلحه ای با خود حمل کردن
to pack a weapon [colloquial] مسلح بودن
air defense weapon control case روش استفاده از کلاهک اتمی در جنگ افزارهای پدافندهوایی
carry out صورت گرفتن
carry out به انجام رساندن
carry out واقعیت دادن
carry out عملی کردن
carry out واقعی کردن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry out تکمیل کردن
carry out صورت دادن
carry out تحقق بخشیدن
carry out به اجرا در آوردن
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry out انجام دادن
carry out اجرا کردن
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
to carry to a بحساب بردن
to carry through بپایان رساندن
to carry through انجام دادن
to carry over منقول ساختن
to carry over انتقال دادن
to carry out کاربستن
to carry out اجراکردن
to carry on پیش بردن
to carry on ادامه دادن
to carry off کشتن
to carry off ربودن
to carry away ازجادربردن
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry away ربودن
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry نشانه وقوع وام
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry حمل غیرمجاز توپ
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry one ده بر یک
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry out اجرا کردن
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry it all همه رامیدید
carry on ادامه دادن
carry-on ادامه دادن
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry away ربودن
carry away از جا در بردن
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry over انتقال دادن
carry روپوش پرچم
carry تیر رسی داشتن
carry تیررسی حالت دوش فنگ
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
carry جبران ضعف یار
carry انتقال دادن
carry too far بدرجه جدی رساندن
carry رقم نقلی
carry رانینگ
carry out انجام دادن
carry حمل کردن
carry حمل ونقل کردن
carry بردن
carry بدوش گرفتن
carry ineffect به اجرا در آوردن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry into effect عملی کردن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
carry into effect تحقق بخشیدن
carry ineffect واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
carry ineffect واقعی کردن
carry into effect واقعی کردن
carry ineffect عملی کردن
carry ineffect به انجام رساندن
carry into effect به انجام رساندن
carry ineffect تکمیل کردن
carry ineffect صورت دادن
carry into effect صورت دادن
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect تحقق بخشیدن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
carry into effect اجرا کردن
carry into effect به اجرا در آوردن
carry ineffect انجام دادن
carry into effect انجام دادن
carry ineffect اجرا کردن
carry into effect تکمیل کردن
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
to carry authority نفوذیاقدرت داشتن
carry out the obligations اجرای تعهدات
to carry costs هزینه مرافعه دادن
to carry forward منقول ساختن
to carry into effect اجراکردن
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution اجراکردن
to carry into execution انجام دادن
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
to carry off to prison بزندان کشیدن
carry on business داد و ستد کردن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself سلوک کردن
to carry arms سلاح برداشتن
to carry arms سربازشدن
end around carry رقم نقلی دور گشتی
end around carry رقم نقلی دورگشتی
fireman's carry یک دست و یک پا
crawl carry انتقال خزشی
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry propagation پخش رقم نقلی
partial carry رقم تقلی جزئی
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
propagated carry رقم نقلی پخش شده
ripple through carry عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry a cane عصادست گرفتن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
carry lookahead با پیش بینی رقم نقلی
to carry to excess افراط کردن در
carry forward مبلغ منقول
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cascaded carry رقم نقلی ابشاری
carry arms دوش فنگ
to carry weight نفوذ یا اهمیت داشتن
carry forward منقول ساختن
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
carry into effect اجرا کردن
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry into execution اجرا کردن
to carry sword شمشیر جستن
to carry the day فیروزشدن
to carry the day فتح کردن
to carry to excess بحدافراط رساندن
fireman's carry from outside & semisoupl پیچ یک دست و یک پای مخالف
Did you carry (deliver) the letter ? نامه را بردی یا نه ؟
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
To carry iron to india . <proverb> آهن به هند بردن .
fireman's carry from outside and reverse پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
to carry water in a sieve اب درهاون کوبیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com