English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (10 milliseconds)
English Persian
to carry into effect اجراکردن
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
Search result with all words
carry into effect اجرا کردن
carry into effect انجام دادن
carry into effect اجرا کردن
carry into effect واقعیت دادن
carry into effect واقعی کردن
carry into effect عملی کردن
carry into effect به انجام رساندن
carry into effect تکمیل کردن
carry into effect صورت دادن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
carry into effect تحقق بخشیدن
carry into effect به اجرا در آوردن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry out به اجرا در آوردن
to carry through انجام دادن
to carry out اجراکردن
to carry through بپایان رساندن
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
to carry over منقول ساختن
to carry to a بحساب بردن
to carry out کاربستن
to carry over انتقال دادن
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry away ربودن
carry away از جا در بردن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
carry out واقعی کردن
carry too far بدرجه جدی رساندن
carry out تحقق بخشیدن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry out واقعیت دادن
carry out صورت دادن
carry out اجرا کردن
carry out انجام دادن
carry out اجرا کردن
carry out انجام دادن
carry it all همه رامیدید
carry out به انجام رساندن
carry out صورت گرفتن
carry one ده بر یک
carry out عملی کردن
carry out تکمیل کردن
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry حمل غیرمجاز توپ
to carry away ربودن
carry over انتقال دادن
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
to carry away ازجادربردن
carry بردن
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry رانینگ
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry نشانه وقوع وام
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry جبران ضعف یار
carry انتقال دادن
to carry on ادامه دادن
carry تیررسی حالت دوش فنگ
to carry on پیش بردن
carry on ادامه دادن
carry حمل ونقل کردن
carry روپوش پرچم
carry-on ادامه دادن
carry حمل کردن
carry بدوش گرفتن
carry رقم نقلی
carry تیر رسی داشتن
to carry off کشتن
to carry off ربودن
carry ineffect واقعی کردن
carry ineffect انجام دادن
to carry a weapon مسلح بودن
carry ineffect اجرا کردن
carry ineffect عملی کردن
to carry oneself سلوک کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
end around carry رقم نقلی دور گشتی
fireman's carry یک دست و یک پا
carry ineffect واقعیت دادن
end around carry رقم نقلی دورگشتی
to carry a cane عصادست گرفتن
ripple through carry عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry into execution اجراکردن
to carry into execution انجام دادن
to carry weight نفوذ یا اهمیت داشتن
partial carry رقم تقلی جزئی
to carry off to prison بزندان کشیدن
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
to carry to excess بحدافراط رساندن
to carry to excess افراط کردن در
to carry the day فتح کردن
to carry the day فیروزشدن
to carry sword شمشیر جستن
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
to carry forward منقول ساختن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms سربازشدن
to carry arms سلاح برداشتن
to carry authority نفوذیاقدرت داشتن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to carry costs هزینه مرافعه دادن
propagated carry رقم نقلی پخش شده
carry ineffect به انجام رساندن
carry ineffect تکمیل کردن
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry propagation پخش رقم نقلی
carry out the obligations اجرای تعهدات
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry on business داد و ستد کردن
cascaded carry رقم نقلی ابشاری
carry lookahead با پیش بینی رقم نقلی
carry arms دوش فنگ
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry forward مبلغ منقول
carry forward منقول ساختن
carry into execution اجرا کردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
crawl carry انتقال خزشی
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
carry ineffect صورت دادن
carry ineffect تحقق بخشیدن
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
Did you carry (deliver) the letter ? نامه را بردی یا نه ؟
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
to carry water in a sieve اب درهاون کوبیدن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
To carry iron to india . <proverb> آهن به هند بردن .
to carry water in a sieve ساییدن مگس درهوارگ زدن
fireman's carry from outside and reverse پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
fireman's carry from outside & semisoupl پیچ یک دست و یک پای مخالف
to carry a piece at safety تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
fireman's carry from kneeling position نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry and leg block نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
fireman's carry and barrel roll یک دست از کمر
When told to carry a load , the ostrich was a bird. <proverb> به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
to come into effect مجری شدن
effect معنی
effect مفهوم نیت
effect کارموثر اجراکردن
effect مفید
to come into effect قابل اجراشدن
to take effect مجری شدن
to take effect قابل اجراشدن
to the effect that مبنی براینکه
to this effect باین معنی
effect نتیجه
to this effect ازاین قرار
effect اثر
to the effect that دایربراینکه
by-effect اثر جانبی
effect عملی کردن معلول
by-effect عوارض جانبی [اثر جانبی]
by-effect نتیجه جانبی
effect انجام دادن
effect اجرا کردن
effect اجرا
effect تاثیر
with effect from از تاریخ ...
by-effect اثر فرعی
effect معلول
after-effect اثر ثانوی
after-effect تاثیر بعدی
to go into effect کاربرد پذیر شدن
to take effect قابل اجرا شدن
to take effect کاربرد پذیر شدن
cause and effect علت و معلول
effect and cause معلول و علت
to the [that] effect <adv.> با مفهوم [معنی] کلی
to take effect قانون شدن
to go into effect قانونی درست شدن
take effect <idiom> قانونی درست شدن
to take effect قانونی درست شدن
What effect do you think the changes will have on you? فکر می کنید تغییرات چه تاثیری بر شما داشته باشد؟
come to effect قابل اجرا شدن
to go into effect قانون شدن
to say something to the effect that ... ابراز کردن خود دایربراینکه ...
to go into effect قابل اجرا شدن
spillover effect عوارض جانبی [اثر جانبی]
secondary effect عوارض جانبی [اثر جانبی]
put into effect اجرا کردن
put into effect واقعیت دادن
put into effect انجام دادن
put into effect به انجام رساندن
put into effect صورت گرفتن
put into effect عملی کردن
hubble effect اثر هابل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com