English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (10 milliseconds)
English Persian
to draw parallels خطهای موازی کشیدن
Other Matches
parallels مدار و اتصال که امکان دریافت و ارسال داده موازی میدهد
parallels که همزمان ارسال می شوند
parallels ارسال داده بین دو وسیله چندبیتی
parallels وسیلهای که داده موازی را می پذیرد و ارسال میکند
parallels بافر کردن و... را هنگام ارسال داده موازی ز و به هم انجام میدهد
parallels مدار مجتمع مخصوص که تمام تصدیق ها
parallels داده ورودی یا خروجی از کامپیوتر به صورت موازی
parallels ارسال بیتهای داده همزمان در امتداد تعدادی خط وط داده
parallels خط ارسال که داده موازی را کنترل میکند
parallels کامپیوتر با یک یا چند واحد محاسبه و منط قی که امکان پردازش موازی را فراهم میکند
parallels داده ارسالی روی تعدادی خط داده که تمام بیتهای کلمه داده را همزمان منتقل میکند
parallels بازیابی داده از فضای ذخیره سازی که از بخشی از داده و نه آدرس محل داده استفاده میکند
parallels که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
parallels 1-
parallels تعداد پردازنده ها انجام شده همزمان روی تعدادی ورودی
parallels آدرس و سیگنال وقفه را ارسال میکند که پس طبق ارجحیت وسیله توسط کامپیوتر قابل پردازش است
parallels اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallels تعداد وسایل جانبی که به صورت موازی به یک باس وصل هستند
parallels چاپگری که از طریق واسط موازی به کامپیوتر وصل است و دادههای حرف را به صورت موازی می پذیرد
parallels کامپیوتری که روی چندین کاز همزمان کار میکند
parallels اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
parallels که همزمان ارسال شود
parallels داده ارسالی بین دو وسیله چندبیتی .
parallels موازی
parallels همتا
parallels شنت
parallels همزمان
parallels موازی کردن برابر کردن
parallels برابر خط موازی
parallels متوازی
parallels همگام قرینه
parallels انشعاب
parallels تعداد آدرسهای متصل به هم
parallels وسیلهای که داده موازی را می پذیرد و داده سریال ارسال میکند
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels نظیر مطابق بودن با
parallels همسو
parallels که امکان افزودن چندین رقم همزمان میدهد
parallels موازی کردن اسکیها
parallels of latitude مدارات
draw out استخراج کردن
draw on عهده کسی برات کشیدن
draw out بیرون کشیدن از
draw on نزدیک شدن
draw off کسر کردن تفریق کردن
draw off منحرف کردن
draw off بده برداشت
draw on باعث شدن متصل شدن
draw off برداشت
draw off دور کردن از
draw in چروک کردن
draw in تو کشیدن
draw in کوتاه شدن
draw in کم کردن
draw near نزدیک شدن
draw off کاستن
draw off کم کردن
draw off جدا کردن مجزا کردن
draw up مرتب کردن
draw up کارها را تنظیم کردن
to draw up نوشتن [چک یا نسخه و غیره]
draw up <idiom> دست بردن درخط
draw (someone) out <idiom> اجبار شخص درگفتن چیزی
to draw up اراستن
to draw up تهیه کردن درصف اوردن
to draw up تنظیم کردن
to draw the c. forth پرده افتادن
to draw the c. forth پرده کشیدن
to draw out بیرون کشیدن جداکردن
to draw out تهیه کردن طرح کردن
to draw out تنظیم کردن
to draw one out حرف ازکسی دراوردن
to draw in توکشیدن
to draw in درحلقه اوردن جمع کردن
to draw in جلب کردن
draw well چاه طناب خور
draw up سیخ ایستادن
draw کشیده شدن عهده
draw کشش قرعه کشیدن
draw قرعه کشی
draw مساوی
draw رویارویی دو حریف در اغار
draw تیر در چله کمان گذاشتن
draw چک کشیدن
draw طویل کردن کشش
draw Write After Read Direct خواندن مستقیم پس ازنوشتن
draw برات کشیدن
draw ضربهای که باعث برگشتن گوی بیلیاردپس از برخورد میشود حذف اسب از دور مسابقه کشیدن زه
draw کشیدن
draw away جلوتر از دیگران حرکت کردن
draw in در حلقه دراوردن
draw دریافت کردن
draw رسم کردن
draw away دیگران را پست سرگذاشتن
draw بیرون کشیدن
to draw lots پشک
to draw back پس گرفتن
to draw lots قرعه کشیدن
draw-twister ماشین کش و تاب دهنده نخ
mongolian draw زه کشی مغولی
to draw up a report به تفصیل نوشتن گزارشی
to draw level بحریف رسیدن
to draw blank گشتن وچیزی
to draw blank نیافتن
to draw breath نفس کشیدن
to draw cuts بوسیله چوبهای کوتاه وبلندقرعه کشیدن
to draw lots انداختن
to draw in outline بشکل طرح کشیدن
to draw level باحریف برابرشدن
to draw comparisons مقایسه کردن
to draw rein دهنه را نگاهداشتن
To draw the curtain. پرده راکنارزدن (کشیدن)
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
To draw water from the well . آب از چاه کشیدن
To draw the curtain . پرده را کشیدن
To draw something in out line . شکل کلی چیزی را ترسیم کردن
draw a blank <idiom> نتیجه عکس گرفتن
draw fire <idiom> مورد انتقاد قرارگرفتن
draw fire <idiom> مورد هدف بودن
draw in one's horns <idiom> پول کمی خرج کردن
draw hoe کجبیلتیغهای
draw curtain پردهکشیدهشده
to draw wire سیم را ازسیمکش گذرانیدن سیم کشیدن
One must draw the line somewhere. <proverb> هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
to draw the long اغراق گفتن
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to draw to an end بته رسیدن
to draw to an end ته کشیدن
to draw to an end تمام شدن
draw the line <idiom> معین کردن
to draw up a contract قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
to draw a moral معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
draw a cunclusion استنتاج کردن
draw a conclusion استنتاج کردن
draw a cheque for چک کشیدن
draw a cheque for حواله کردن
depth of draw عمق کشش
draw plate صفحه حدیده کن
draw plate اهن کشش
draw play ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
draw program برنامه ترسیم
draw punch منگنه کششی
draw sheet فهرست رسمی قرعه کشی
draw hook قلاب کششی
draw arch طاق پل متحرک
draw bridge پل کششی
draw it mild تندنرو
draw it mild اغراق نگو
draw lot قرعه کشیدن
draw lot استقراع
draw lots قرعه کشیدن
draw lots استقراع
draw bench میز رسم
to draw near or nigh نزدیک شدن
draw back کشیدن معکوس
draw attention توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
draw shot ضربه با پیچش به عقب
draw string بند لیفه
deep draw ساختن اجسام مقعر از ورقه فلزی
to draw a beads on هدف قراردادن قراول رفتن
to draw a beads on نشان کردن
full draw کشیدن زه کمان بطور کامل
rough draw سر دستی طرح کردن
rough draw طرح کردن
quarterback draw نوعی حمله که مهاجم پشت خط مرکزی با تظاهر به پاس عقب می رود و بعد خودبجلو میشتابد
mongolian draw کشیدن شرقی
hot draw کشیدن گرم
to draw a line خط کشیدن
fine draw نازک کردن
cold draw در حالت سرد کشیدن سردکشی
to draw a line حدمعین کردن
draw first blood کسب نخستین امتیاز
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
mediterranean draw زه کشی مدیترانهای
book draw تساوی کتابی یا تئوریک شطرنج
fine draw رفو کردن
fine draw امتداد دادن
to bend or draw the bow کمان کشیدن
to bend or draw the bow کمان را چله کردن
the time draw near nowrooz نوروز نزدیک است
draw a man test ازمون نقاشی ادمک
draw a man test ازمون گودایناف
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
draw a person test ازمون نقاشی ادم
to draw the long bow اغراق گفتن
The contract has been draw up in eight articles . این قرار داد درهشت ماده تنظیم شده است
To draw out a shy person. روی آدم خجالتی یی را باز کردن
To draw a check ( picture ) . چک ( عکس ) کشیدن
goodenough draw a man test ازمون نقاشی ادمک گودایناف
machover draw a person test ازمون کشیدن شکل انسان مکوور
To draw in ones houns . Toback down . To retreat. ماست ها را کیسه کردن ( عقب نشینی از روی ترس )
To draw on peoples taste and talent . از ذوق وسلیقه مردم مایه گرفتن
To put someone off the scent. To draw a red herring across the trail. رد گم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com