Dictiornary-Farsi | to grease the wheels | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 84 (6 milliseconds)

English	Persian
to grease the wheels	چرخ هاراروغن زدن


Other Matches

grease	چربی
grease	پیه چرب کردن
grease	چرب کردن
grease	روغن زدن روغنکاری نمودن چربی گریس
grease well	چشمهروغندان
in grease	روغن دار
in grease	فربه
in grease	پرواری
grease	روغن
grease	گریس
grease	چرب کردن رشوه دادن
grease	چاپلوسی روغن زدن
grease	مداهنه
grease	روغن چربی
grease	روغن اتومبیل
grease cup	گریس خور
grease nipple	گریس خور
grease injector	تزریق کننده گریس
in pride of grease	فربه
emulsifiable grease	گریس
grease box	روغن دان
grease paint	رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران
grease trap	بازیابی چربی
grease trap	چربی گیر
grease pot	فرف گریس
grease pot	روغندان
chassis grease	روغن گریس
in pride of grease	مناسب برای کشتن
wool grease	چربی پشم
elbow grease	نیروی حاصله از کاردستی
yellow grease	پیه خوک
wool in the grease	پشم نشسته پشم تازه چیده
grease one's palm <idiom>
transmission grease	گریس جعبه دنده
elbow grease	کدیمین
grease gun	تلمبه ی گریسکاری
grease guns	تلمبه ی گریسکاری
to grease the plam of any one	سبیل کسی راچرب کردن
to grease any one's palm	دم کسیرا دیدن
to grease any one's palm	سبیل کسی راچرب کردن
elbow grease <idiom>	سعی درتمیز کردن چیزی
There are wheels within wheels .	کاسه ای زیر نیم کاسه است
there are wheels within wheels	زیرکاسه نیم کاسه است
There are wheels within wheels . <proverb>	هر چرخ را چرخى مى چرخاند .
wheels	اتحادیه ورزشی
wheels	چرخ سمباده
wheels	چرخ
wheels	دور
wheels	چرخش
wheels	رل ماشین
wheels	چرخیدن
wheels	گرداندن
wheels	چرخ طایر
wheels	گردش ناو
wheels	ساسایی
wheels	جاروب کردن با پا
cogged wheels	چرخ دنده ها
spinning wheels	دوک نخ ریسی
cog wheels	چرخ دنده ها
gear wheels	چرخ دنده ها
cogged wheels	چرخ های دندانه دار
cog wheels	چرخ های دندانه دار
gear wheels	چرخ های دندانه دار
brake wheels	چرخ های دندانه دار
to spin one's wheels <idiom>	بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
hell-on-wheels <idiom>	شخص غرغرو وبدخلق
spinning wheels	چرخ طیار
spinning wheels	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
suck wheels	رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
to oil the wheels	چرخها را روغن زدن
to skid the wheels	ترمزکردن
spinning wheels	چرخ نخ ریسی
steering wheels	غربالک
steering wheels	چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels	چرخ فرمان
catherine wheels	رجوع شود به pinwheel
driving wheels	چرخهایکمکیعقب
steering wheels	رل
meals-on-wheels	سرویسآوردنغذابهدرخانه
spare wheels	چرخ زاپاس
hand lever operated grease gun	تلمبه دستی گریس
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن