Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to hold a session
جلسه منعقد کردن
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
in session
منعقد
session
جلسه
session
1-زمان یک کار. 2-مدت زمانی که برنامه یا فرآیند اجرا میشود یا فعال است
session
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
session
مجلس
session
دوره تحصیلی
session
نشست
session
دوره
session
دوره انعقاد اجلاس
petty session
دادگاه سیار
private session
جلسه غیر علنی
special session
جلسه مخصوص
public session
جلسه علنی
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
special session
جلسه فوق العاده
parliamentary session
دوره اجلاسیه مجلس
jam session
اجرای اهنگهای طرب انگیز بوسیله ارکسترهای بزرگ و نوازندگان فراوان
holding a session
اجلاس
bull session
جلسه محاوره ومرور
court session
جلسه دادگاه
designating a session
اجلاسیه
special session
نشست فوق العاده
special session
نشست ویژه
photo session
مدتزمانیکهخبرنگارانفرصتدارندازفردیعکسبیندازند
session musician
موزیسینیکهمتعلقبهگروهخاصینیست
the house went into secret session
مجلس جلسه سری
the house went into secret session
تشکیل داد
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold out
بسط یافتن
hold forth
ارائه دادن
hold one's own
پایداری
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
تمدید
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold one's own
ایستادگی کردن
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold in
جلوگیری کردن
hold in
خودداری کردن
hold on
ادامه دادن
hold on
نگهداشتن
hold on
صبرکردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold with
پسندیدن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to hold an a
باردادن
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold with
خوش داشتن در
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
in the hold
در انبار کشتی
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold-up
<idiom>
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
hold
گیر
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
ایست نگهداری
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
مانع شدن
hold up
توقیف
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold-up
مانع شدن
hold-up
قفه
hold-up
توقیف
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
انبار کالا
hold up
قفه
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
گرفتن
hold
تصرف کردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold
دژ
hold
ایست
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
پایه مقر
hold
جلوگیری کردن
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
تسلط
hold
منعقد کردن
hold
انبار کشتی
hold
چسبیدن نگاهداری
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
to hold
دارا بودن
to hold
مالک بودن
hold by
به چیزی چسبیدن
hold by
پسندیدن
to hold
داشتن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
get hold of
گیر اوردن
hold
نگاه داشتن
hold
نگهداشتن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold
دردست داشتن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
to take or hold captive
اسیرکردن
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
container hold
گنجایشانبارکشتی
data hold
ذخیرهاطلاعات
cargo hold
نگهداریمحمولهبار
weapons hold
فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
weapons hold
جنگ افزار اتش قطع
to take or hold captive
دستگیرکردن دربندنهادن
hold good
<idiom>
ادامه دادن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
hold breath
نفس خود را حبس کردن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
hold water
<idiom>
to hold water
معتبر بودن
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
to hold water
صحت دار بودن
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
to hold water
ضد آب بودن
to hold water
قابل قبول بودن
to hold a levee
بار عام دادن
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold in restraint
توقیف کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hold good
معتبر بودن
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold water
با عقل جور امدن
hold water
از امتحان درست درامدن
hold water
قایق ایست
to catch hold of
محکم گرفتن
taking hold
سرشاخ
submission hold
شی مه
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold
خفه کردن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold
رها کردن
hold your gab
سخن مگو
hold your gab
دم مزن
hold your gab
گپ نزن
hold fire
اتش قطع
hold control
نافم همزمانی
hold captain
متصدی انبار کشتی
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold
فن شیمه
choke hold
خفه کردن
catch hold of
محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
battery hold down
میانگیردار باتری
hold-ups
توقیف
hold-ups
قفه
hold-ups
مانع شدن
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com