Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to hold responsible
مسئول کردن
to hold responsible
مسئول قراردادن
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
responsible
<adj.>
پاسخگو
responsible
متصدی
responsible
مسئول
responsible
عهده دار
responsible
مسئولیت دار
responsible
معتبر
responsible
ابرومند
responsible
جوابگو
I'm really not responsible for it.
<idiom>
من واقعا نمیتونم کمکی بکنم.
responsible
<adj.>
مسئول
I'm really not responsible for it.
<idiom>
واقعا کاری از دست من برنمی آد.
responsible department
بخش مسیول
jointly responsible
متضامن
fully responsible
مکلف
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
to hold an a
باردادن
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to hold an a
دیوان منعقد کردن
hold in
خودداری کردن
hold on
نگهداشتن
hold on
صبرکردن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
پایداری
hold out
بسط یافتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
تمدید
hold with
پسندیدن
hold with
خوش داشتن در
in the hold
در انبار کشتی
hold on
ادامه دادن
hold in
جلوگیری کردن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
to hold
داشتن
to hold
دارا بودن
to hold
مالک بودن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
hold-up
<idiom>
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold-up
توقیف
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
منعقد کردن
hold
تسلط
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
انبار کالا
hold
جلوگیری کردن
hold
پایه مقر
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
ایست
hold
ایست نگهداری
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold-up
قفه
get hold of
گیر اوردن
hold-up
مانع شدن
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
توقیف
hold up
قفه
hold up
مانع شدن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold
نگهداشتن
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold
دژ
hold
چسبیدن نگاهداری
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold
نگاه داشتن
hold forth
ارائه دادن
hold
دردست داشتن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
گرفتن
hold
گیر
hold
تصرف کردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold by
پسندیدن
hold by
به چیزی چسبیدن
hold
انبار کشتی
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
hold-ups
مانع شدن
hold-ups
قفه
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
hold-ups
توقیف
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
choke hold
فن شیمه
choke hold
خفه کردن
hold good
<idiom>
ادامه دادن
catch hold of
محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
battery hold down
میانگیردار باتری
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
to hold in respect
احترام کردن
to hold water
ضد آب بودن
to hold water
معتبر بودن
to hold water
قابل قبول بودن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath
نفس خود را حبس کردن
to hold water
صحت دار بودن
to hold cheap
حقیرشمردن
to hold a levee
بار عام دادن
to catch hold of
محکم گرفتن
taking hold
سرشاخ
submission hold
شی مه
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold
خفه کردن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold
رها کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
داشتن
to hold cheap
ناچیزشمردن
to hold by lease
در اجاره
to hold by lease
با اجاره گرفتن
to hold by lease
اجاره کردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold aloof
کناره گیری کردن
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
hold back
مانع
hold back
گیر
hold your gab
سخن مگو
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold fire
اتش قطع
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold in restraint
توقیف کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hold one's ground
پایداری
hold control
نافم همزمانی
hold captain
متصدی انبار کشتی
hold your gab
دم مزن
hold your gab
گپ نزن
hold back
بند
hold back
وقفه
hold water
قایق ایست
hold water
از امتحان درست درامدن
hold water
با عقل جور امدن
hold back
توقف مانع شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com