Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to jump-start an engine
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
Other Matches
jump start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
To start the engine.
موتور راراه انداختن
The engine won't start.
موتور روشن نمی شود.
To start (switch on ) the car (engine).
اتوموبیل راروشن کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
jump off
شروع حمله
jump off
شروع بحمله
to jump up at somebody
به کسی پریدن
[مانند سگ دوستانه یا خوشحال]
jump off
اغاز
jump off
پرش
to jump on somebody
به کسی پریدن
[زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
jump all over someone
<idiom>
jump at
<idiom>
jump on someone
<idiom>
jump off
اغاز حمله
jump
خیز زاویه پرش لوله توپ
jump
پراندن جهاندن
jump
جهش
jump
حمله شمشیرباز با پرش به هوا
jump
پرش
jump
جهش افزایش ناگهانی
jump
ترقی
jump
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jump
جهت
jump
جستن
jump
پریدن
jump
خیز زدن
jump
پرش به هوا با هر دوپا
jump
پریدن با چتر پرش اسب از مانع
jump
جهیدن
jump
جوردرامدن
jump
وفق دادن
start up
رخ دادن
at the start
در اغاز کار
at the start
در ابتدا
start out
اقدام کردن
start out
قصد کردن
to start up
پیش امدن
to start
شروع کردن به دویدن
start up
راه اندازی
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
to start out to do something
قصد کاری را کردن
to start up
از جا پریدن
to start up
رخ دادن
to start doing something
کاریرا اغازکردن
to start with
اولا
to start with
در ابتدا
to start with
اصلا
get the start of
سبقت جستن بر
start up
از جا پریدن
start in
<idiom>
شروع کار
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
start
آغاز
[ابتدا]
[شروع]
to start doing something
دست بکاری زدن
to start out to do something
اقدام بکاری کردن
to start up something
دستگاهی
[کارخانه ای]
را راه انداختن
[مهندسی]
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
start off
شروع کردن شروع شدن
water jump
چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
split jump
پرش از لبه عقبی یک پا بانیم چرخش و پرتاب پا به بالا وبرگشت
jump leads
باتریبهباتریکردنبرایروشنکردنماشین
jump jet
جتیکهمیتواندعمودیپروازکند
jump ski
پرشاسکی
split jump
پرش روسی
jump line
سطر پرش
squat jump
کلاغ پر
stag jump
پرش با پاهای باز در هوا
jump speed
سرعت مناسب برای پرش باچتر
jump pass
پاس در حال پرش
go jump in a lake
<idiom>
رفتن وآزار نرساندن به کسی
jump spark
جرقه جهنده
jump shooter
شوت جفت زن
jump set
پاس پرشی
jump seat
صندلی تا شو
To jump the queue.
خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
jump-starting
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
To jump up . To be startled.
از جاپریدن
jump rider
سوارکار در پرش
To jump across the stream.
ازروی نهر آب پریدن
jump racing
مسابقه پرش از مانع
To jump . To be startled.
ازجا پریدن
jump instruction
هدایت CPU به بخش دیگر برنامه
jump instruction
دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
jump suits
لباس خانه و استراحت
unconditional jump
جهش غیر شرطی
two state jump
جهش دو حالتی
jump altitude
ارتفاع مناسب برای پرش چتربازان
jump altitude
ارتفاع پرش
johnny jump up
گل بنفشه امریکایی
hydraulic jump
جهش هیدرولیکی
hydraulic jump
جهش هیدرولیک
hydraulic jump
پرش هیدرولیک
to line-jump
داخل صف زدن
velocity jump
جهش لوله توپ یا جهش گلوله در اثر سرعت اولیه پرتاب گلوله
jump ball
جمپبال
jump instruction
دستوری که کنترل را از یک نقط ه برنامه به دیگری منتقل میکند بدون هیچ شرطی
jump suits
روپوش
jump suit
لباس خانه و استراحت
jump suit
روپوش
jump instruction
پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
jump instruction
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
jump instruction
موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
water jump
مانع ابی
jump fishing
ماهیگیری سیار برای کشف محل ماهیها
jump ball
توپی که داور بین دوبازیگر به هوا می اندازد
subroutine jump
جهش زیرروال
waltz jump
پرش والس
angle of jump
زاویه پرش
step jump
پرش و برگشت روی همان پا
strong jump
جهش ابی شدید
combat jump
پرش با چتر درمنطقه دشمن
conditional jump
جهش شرطی
long jump
پرش طول
counter jump
پرش با نیم چرخش وبازگشت روی لبه همان اسکیت
jump kick
شوت درحال پرش
jump joint
اتصال لب به لب
angle of jump
زاویه پرش لوله توپ
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
arabian jump
نیم پشتک
jump-started
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
ski jump
پرش با اسکی
broad jump
پرش طول
combat jump
پرش رزمی
high jump
پرش ارتفاع
loop jump
پرش و چرخش کامل و فرودروی همان لبه اسکیت
jump turn
تغییر جهت و پیچ در پرش
electron jump
پرش الکترون
jump out of one's skin
<idiom>
jump speed
سرعت پرش
jump the gun
<idiom>
jump on the bandwagon
<idiom>
[پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
jump down someone's throat
<idiom>
jump bail
<idiom>
jump through a hoop
<idiom>
jump to conclusions
<idiom>
scissors jump
پرش قیچی در اسکیت
triple jump
پرش سه گام
jump spin
چرخش با اغاز پرش بهوا
jump the gum
خطا در اغاز پرش
jump stop
توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
jump-starts
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
standing start
استارت ایستاده
start of taxt
اغاز متن
start bit
ذرهء اغاز نما
start bit
بیت اغازنما
start bit
بیت شروع
start bit
بیت اغاز
start button
تکمه استارت
start on the journey
عازم سفر شدن
start of taxt
شروع متن
soft start
اغاز نرم
soft start
راه اندازی نرم
start element
عنصر شروع
start button
دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start signal
علامت شروع
start up screen
صفحه اغازگر
start up disk
دیسک اغازگر
start up disk
دیسک راه اندازی
start up control
کنترل اغازی
rummy start
رویداد شگفت انگیز
start key
کلید شروع
start of heading
اغاز سرفصل
start of heading
شروع عنوان
start button
تکمه راه اندازی
start of message
اغاز پیام
to start on a journey
عازم سفری شدن
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
bump start
اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
clutch start
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start
دوباره روشن کردن
cold start
روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start
شروع سرد
cold start
boot cold
crouch start
استارت نشسته
sprint start
استارت نشسته
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
to
[start to]
wail
[شروع به]
زوزه کشیدن
[آژیر]
to start for home
رهسپار به
[راه]
خانه شدن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
false start
استارت کاذب
false start
حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start
اغاز نادرست خطا در شروع
false start
دویدن قبل ازصدای تپانچه
air start
استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
air start
طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
backstroke start
شروعشنابهپشت
kick-start
هندلموتور
warm start
شروع گرم
start switch
دکمهشروعبهکار
start wall
دیوارهشروع
head start
ارفاق
head start
فرجه
start line
خطشروع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com