English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
Other Matches
loaf کله قند
loaf قرص نان
loaf ولگردی کردن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
loaf تکه
To loaf about . To loiter . ول گشتن
Vienna loaf نانباگت
ear loaf قرصنانگیسبافت
English loaf نانانگلیسی
farmhouse loaf قرصنانخانگی
cottage loaf نوعینان
sugar loaf بشکل کله قند
sugar loaf کله قندی
sugar loaf کله قند
loaf sugar قند کله
Half a loaf is better than no bread . <proverb> نیم قرص نانى بهتر از بى نانى است.
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
about time <idiom> زودتراز اینها
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
all the time <idiom> به طور مکرر
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
Our time is up . وقت تمام است
down time وقفه
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
behind time بی موقع
behind time دیر
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
some time مدتی
once upon a time روزی
on time مدت دار
old time قدیمی
off time مرخصی
off time وقت ازاد
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
some time یک وقتی
many a time بارها
many a time چندین بار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
specified time وقت معین
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
out of time بیجا
out of time بیگاه
out of time بیموقع
to know the time of d اگاه بودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
one-time پیشین
one-time قبلی
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
one-time سابق
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
f. time روزهای تعطیل دادگاه
three-four time نت
two-two time نتدودوم
all-time بالا یا پایینترین حد
all-time بیسابقه
all-time همیشگی
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in time بجا
in time بموقع
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
two time دو حرکت ساده
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
in the time to come اینده
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time هنگام
time فرصت موقع
time فرصت مجال
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
at any time <adv.> همیشه
time گاه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time مدروز
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
time تایم
time [s] <adv.> دفعه
time TIفرمان E
time عهد
time ایام
time مدت
time روزگار
time فرصت
any time <adv.> هر بار
time [s] <adv.> بار
time زمان
time وقت
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time وقت قرار دادن برای
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time out تایم
time out مهلت
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانه
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
at any time <adv.> هر بار
time out ساعت غیبت کارگر
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time out وقفه فاصله
time out ایست
time preference ترجیح زمانی
time preference ارجحیت زمانی
time priority اولویت زمانی
time priority تقدم زمانی
time quantum ذره زمانی
time preference رجحان زمانی
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time sampling نمونه گیری زمانی
to rime away one's time گذراندن
time saver گاه اندوز
time policy بیمه نامه مدت دار
to serve time زندانی بودن
time on target اتش زمان روی هدف
time on target زره
toa one the time ساعت راازکسی پرسیدن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com