Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to part in pieces
پاره پاره کردن
Other Matches
pieces
سکه نمونه
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
pieces
قدری
pieces
کمی
pieces
اسلحه گرم
pieces
قبضه سلاح
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
pieces
پاره
pieces
قسمت
pieces
جورشدن
to pieces
<idiom>
خرد وخمیر شدن
pieces
ترکیب کردن
pieces
قطعه ادبی یاموسیقی
pieces
فقره
pieces
مهره پارچه
pieces
دانه
pieces
قطعه
pieces
تکه
to pieces
<idiom>
خیلی زیاده
pieces
یک تکه کردن
pieces
وصله کردن
pieces
سوار
pieces
قبضه توپ یا تفنگ
take to pieces
پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها
pieces
مهره شطرنج
in pieces
تیکه تیکه
in pieces
شکسته
go to pieces
خرد شدن
to go to pieces
خردشدن
pieces
عدد
pieces
نمایشنامه قسمت بخش
pieces
طغرا
pieces
طغری
pieces
جزء
antagonism of pieces
مواجهه سوارهای هم ارزش شطرنج
minor pieces
سوارهای سبک شطرنج
pieces of advice
اندرزها
major pieces
سوارهای سنگین شطرنج
pieces of advice
پندها
pieces of advice
آگاهیها
pieces of advice
مشورتها
pick to pieces
سخت مورد انتقاد قرار دادن
to pound to pieces
خرد کردن
break in pieces
خرد کردن
pieces of information
چندها تکه اطلاعات
[pieces of]
information
اطلاعات
pull to pieces
خرد کردن
to break in pieces
خردکردن
to break to pieces
خرد کردن
to pull to pieces
عیب جویی کردن از
to break to pieces
شکستن
to cut in pieces
خردکردن قاش قاش کردن
to cut to pieces
پاره پاره کردن
to pull to pieces
از هم سوا کردن
to pull to pieces
از هم جداکردن
to pull to pieces
خرد کردن
to tear to pieces
پاره پاره کردن
to tear to pieces
دریدن
pull to pieces
سخت انتقاد کردن
to cut in pieces
تکه تکه کردن
relative value of pieces
ارزش نسبی سوارها
pick up the pieces
زمین را شکستی اردهاراریختی
To go to pieces . To be battered.
آش ولاش شدن ( خرد شدن )
pick to pieces
پاره پاره کردن
set pieces
قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
connection of loom pieces
متصل کردن قطعات دار
[قالی]
to dash a vessel to pieces
فرفی را خرد یا ریز ریزکردن
two part
کاغذ
part way
بخشی از راه
name part
بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
on your part
<adv.>
از طرف شما
two part
با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
for your part
<adv.>
از طرف شما
as part of
بخشی از
part way
نیمه
part way
تا اندازهای
on his part
از طرف او
take part in
<idiom>
درچیزی شرکت داشتن
A part of the whole .
جزئی از کل
take part
دخالت کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
take part
دخالت یا شرکت کردن
take part
سهیم شدن
take part
سهیم بودن
take the part of
طرفداری کردن
part off
جدا کردن
to take part
[in]
شرکت داشتن
[در]
in part
<idiom>
تا یک اندازه
on the other part
از طرف دیگر
part with each other
ازهم جدا شدن
for your part
<adv.>
از طرف شماها
part
قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part
نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part
عضو
part
سهم
part
بخشی از چیزی
on his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
part
جزء
from your part
<adv.>
از طرف شماها
on your part
<adv.>
از طرف شماها
for his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
part
قسمت
part
سهم ناحیه
part
اسباب یدکی اتومبیل
part
مکان
part
عضو نقطه
part
عنصر اصلی
part
جزء مساوی
part
خرد جزء مرکب چیزی
part
بخش
part
پاره
part
مقسوم
part
تفکیک کردن تفکیک شدن
part
جدا شدن
part
قطعه یدکی
part
برخه
part
نقش بازگیر
part
جداکردن
part
قطعه
for the most part
اکثرا
in part
تایک اندازه
on your part
<adv.>
از طرف تو
better part
قسمت بیشتر
for my part
<adv.>
از طرف من
on your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
for your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
themselves
[for their part]
<adv.>
از طرف آنها
for your part
<adv.>
از طرف تو
for my part
از سهم خودم
for my part
من که
for the most part
بیشتر
on their part
<adv.>
از طرف آنها
in part
در یک قسمت
for her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
part
قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
on my part
<adv.>
از سوی من
on her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
for my part
<adv.>
از سوی من
for their part
<adv.>
از طرف آنها
on my part
<adv.>
از طرف من
replacement part
قطعه یدکی
to part one's hair
فرق سر خود را باز کردن
part-timer
فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
flat part
قسمتمسطح
bit part
قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
part-time
برخه کار
spare part
قطعهیدک
part-singing
یکجورآواز
imaginary part
قسمت موهومی
[ریاضی]
replacement part
زاپاس
replacement part
قطعه جایگزینی
part and parcel
<idiom>
قسمت مهمولازم
imaginary part
مولفه موهومی
[ریاضی]
imaginary part
بخش موهومی
[ریاضی]
part song
آواز دسته جمعی بدون ساز
do one's bit (part)
<idiom>
کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
replacement part
مضایقه
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
To part ones hair .
فرق سر باز کردن
part
[American E]
فرق سر
[مدل مو]
part time
برخه کاری
imaginary part
جزء انگاری
imaginary part
جزء موهومی
in part payment
علی الحساب
inhomogeneous part
بخش غیریکنواخت
integral part
جزء لاینفک
integral part
جزء مکمل
integral part
جزء لازم
it was no part of my plan
ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
it was no part of my plan
کی جزو نقشه من بود
middle part
میان
middle part
قسمت میانی
part time
برخه کار
ness on his part
این بیشتر بواسطه کمرویی است
part and parcel
جزء لاینفک
to part company with any one
رفاقت را با کسی بهم زدن
hauling part
قسمت متحرک
hauling part
قسمت کشنده
fractional part
جز کسری
part time
نیمه وقت
part time
پاره وقت
part-time
برخه کاری
part-time
نیمه وقت
part-time
پاره وقت
part of speech
ادات سخن
part of speech
بخش گفتار
address part
جز نشانی
address part
جزء آدرس
address part
جزء نشانی
companion part
لنگ
companion part
میل لنگ
companion part
لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
component part
جزء ساختمان
detail part
قسمت مشروح نامه یا مقاله
detail part
قسمت مفصل
formed part
بخش شکل داده شده
part correlation
همبستگی پارهای
part learning
یادگیری بخش بخش
piece part
قطعه یک پارچه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com