English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
Other Matches
pile up <idiom> روی هم قرار دادن
pile تیرپایه
pile نوک تیر
pile پیل
pile ستون
pile-up انباشتگی کارهای عقب افتاده
pile-up تراکم کار
pile-up تصادف چند ماشین
pile گوشت فرش [قسمت آزاد نخ در بالای گره است و ارتفاع آن بسته به نوع و محل بافت فرش از چند میلیمتر تا چند سانتیمتر می رسد.]
to pile it on اغراق گفتن
pile خامه فرش
pile کرک
pile دستک
pile شمع
pile یک تارموی
pile مقدار زیاد کرک
pile کومه
pile کپه
pile پارچه خزنما
pile ستون ستون لنگرگاه
pile ستون پل
pile توده
pile پیل اتمی
pile پرزقالی وغیره
pile خواب پارچه
pile اندوختن
pile توده کردن کومه کردن
pile سد موج شکن
storage pile انبار مصالح در کارگاه
pile head سر شمع
king pile تیری که قبل از شروع حفاری به منزله شمع در وسط شیارمیکوبند
nuclear pile پیل هستهای
head of a pile سر شمع
friction pile شمع اصطکاکی
friction pile شمع مالشی
driven pile شمع کوبیده
dry pile پیل خشک
dry pile باطری قلمی
uranium pile مشعل اورانیومی
f. pile or pyre توده هیزم که مرده راروی ان میسوزانند
to pile up or on the agony شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
timber pile پایه چوبی
to pile arms چاتمه زدن
to make a pile پول بسیار اندوختن
foundation pile تیر فونداسیون
foundation pile میله هایی که در فونداسیون قرار می گیرد
shoe of a pile نوک شمع
pile bent پایه
pile bent خرک
pile hammer چکش شمع کوب
pile head قسمت فوقانی شمع
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
pile plank سپر
pile planking سپرکوبی
pile planking دیوار سپر فولادی
raking pile شمع پشتبند
sand pile توده ماسه
sand pile توده شن
screw pile شمع پیچی
pile group دسته شمعهائی که سر انها رادال بتنی می پوشاند
pile foundation فونداسیون ستون
pile foundation شمع پی
pile cap دال بتنی که سر شمعها را می پوشاند
pile cap کلاهک شمع
pile driver تیرکوب
pile driver ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
pile driver شمعکوب
pile driving شمعکوبی کردن
pile dwelling ابسرا
pile engine شمعکوب
pile foot قسمت تحتانی شمع
pile foundation شالوده شمعی
sheet pile سپر فولادی برای ساختمانهای ابی
bale of pile عدل خامه
pile-ups تراکم کار
pile-ups تصادف چند ماشین
bored pile شمع درجا
silk pile خامه ابریشمی
bearing pile تکیه گاه پایه کوب
make a pile <idiom> بار خود را بستن
make a pile <idiom> پول هنگفتی به جیب زدن
atomic pile واکنشگاه اتمی
bale of pile عدل کرک
loop pile پرزهای حلقوی [این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
pile height ارتفاع پرز [این ارتفاع یکی از عوامل تعیین کننده قیمت و کیفیت فرش است.]
silk pile پرز ابریشمی
unspun pile [خامه و پرز کم تاب یا بدون تاب]
concrete pile پایه بتونی
concrete pile شمع بتنی
uranium pile مشعل هسته اتمی
cross or pile شیر یا خط
pile-ups انباشتگی کارهای عقب افتاده
double-pile house خانه دو خوابه
carbon pile regulator نافم کربنی
steam pile driver دنگ بخاری
steam pile driver شمعکوب بخاری
end bearing pile شمع نوک تیز
pile driving appartus ماشین شمعکوبی
carbon pile voltage regulator تنظیم کننده ولتاژ زغالی
to let ship ازدست دادن
to take ship با کشتی حمل کردن
to take ship با کشتی بردن
ship حمل کردن
ship سوار کشتی شدن سفینه
ship کشتی هوایی هواپیما
q ship ناو فریبنده ودروغین
q ship ناو تله
ship کشتی را در حوضچه تعمیرگذاردن
ship باکشتی فرستادن یا حمل کردن
ship حمل و نقل کردن
ship شناوه
ship ناو
ship جهاز
the ship is in d. کشتی در خطراست
ship over تجدید کنترات خدمت دریایی
to get a ship under way کشتی ای راراه انداختن
ex ship تحویل در کنار کشتی
to let ship ازاد کردن
to let ship ول کردن
ship کشتی
ex ship یکی ازقراردادهای اینکوترمز که دران فروشنده کالا را در بندرمقصد و درکشتی به خریدارتحویل میدهد
ship با کشتی حمل کردن فرستادن
to take ship درکشتی گذاشتن
to take ship در کشتی سوار کردن
ship's master افسرارشد کشتی
ship propeller پروانه کشتی
ship papers اسناد کشتی
ship yard محل کشتی سازی
ship of the line کشتی جنگی بزرگ
ship influence عامل محرکه عبور کشتی
ship influence تاثیر عبور کشتی
space ship کشتی فضایی سفینه فضایی
ship rigged دارای بادبان مربع
ship's master کاپیتان کشتی تجاری
ship will adjust فرمان
ship water نفوذ کردن اب بداخل قایق
ship water اب بار کردن
ship ton وزن کالای ارسالی با کشتی به تن
ship yard کارخانه کشتی سازی
ship to shore حرکت از دریا به ساحل عملیات پیاده کردن افراد ازدریا به ساحل
ship your oars پارو بیرون
ship's company پرسنل ناو
ship's company خدمه ناو
ship's corporal دژبان دریایی
ship slteration محور تغییر ناو
ship side پهلو
ship safety سلامت کشتی
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
ship will adjust ناو اتش به اختیار
turn in ship برگ عودت
to make ap a ship کشتی را در دریا به غنیمت بردن
the ship was hulled تنه کشتی اسیب دید یا سوراخ شد
the ship leaks کشتی اب تو میدهد
to prize a ship کشتی رادردریابه غنیمت بردن
the ship is hull down کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
the rudder of a ship سکان کشتی
the roll of a ship غلت کشتی
tender ship supplyship : syn
tender ship کشتی تدارکاتی
the ship was snagged کشتی بمانعی گیر کرد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
the ship was wrecked کشتی شکست
container ship انبارکشتی
ship's anchor لنگرکشتی
ship's launch قایقبزرگموتوریکشتی
ship's side کنارهکشتی
factory ship قایقبزرگومجهزبرایماهیگیری
to haul a ship بادبانهای کشتی را پائین اوردن یاخواباندن
to heave a ship down کشتی رابرای پاک کردن بیک سوکشیدن یایک برکردن
sailing ship کشتیمسافریاباربری
supply ship ship tender
steam ship کشتی بخار
space ship سفینه فضایی
ship's serviceman مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
ship's service فروشگاه ناو
ship's rail راه اهن منتهی به کشتی
ship's papers اسناد حمل
to lay one on a ship کشتی را در بندر توقیف کردن
trans ship خن بخن کردن
turn in ship برگ عودت به انبار
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
trans ship بکشتی یانقلیه دیگرانتقال دادن
sister ship ناو همتا
sister ship ناوهای هم شکل و هم نوع
space ship spacecraft
space ship فضاکشتی
space ship ناویز
soldier ship سربازی
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
sister ship کشتی خواهر
sister ship کشتی همسان
training ship کشتی اموزشی
war ship کشتی جنگی
ship haven یک کش کشتی
eyes of the ship دریچههای دیدناو
hospital ship ناو بهداری
hospital ship ناو بیمارستان
he went aboard the ship به کشتی درآمد
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com