English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
poach لگد زدن
poach شکار در مناطق ممنوعه و حفافت شده
poach تجاوز کردن
poach زدن یا گرفتن توپ هم تیمی یاهمبازی ماهیگیری یا شکارغیرمجاز
poach خیساندن دزدیدن
poach بهم زدن
poach هل دادن
poach اب پز کردن
poach فرو کردن
poach دزدکی شکار کردن
poach برخلاف مقررات شکار صید کردن
poach تجاوز کردن به
poach راندن
race اسب دوانی
race سرسره ریل
race طوقه لغزنده
race ابراهه
race جوی
race نهر
race جدار
race قاب
race مسابقه سرعت
race وضعیت خطا در یک مدار دیجیتا که وضعیت یا خروجی مدربستگی به زمان بندی دقیق بین سیگنالهای ورودی دارد.
race course میدان مسابقه
race ریل لغزنده
race سینی لغزنده
race مسابقه
race گردش
race دور
race دوران مسیر
race دویدن
race مسابقه دادن بسرعت رفتن
race نژاد
race طبق ه
race قوم
race نسل تبار
race طایفه
race condition حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
race glass دوربین ویژه برای تماشای مسابقه
race ring سینی دوار
race ring طوقه سرسرهای
race ring رینگ لغزنده سرسره لغزنده طوقه دوار
relay race دو امدادی
hurdle race اسب دوانی با پرش از موانع
race ring رینگ و پایه مسلسل
race card برنامه اسب دوانی
produce race مسابقه بین اسبهایی که هنوزکره نداشته اند
master race نژاد برتر
match race مسابقه دو بین دو نفر
mill race اب اسیاب
mill race جوی اسیاب
nursey race مسابقه اسبهای 2 ساله
obstacle race مسابقه دو با پرش موانع
maiden race مسابقه بین اسبهایی که هرگز برنده نشده اند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
post race مسابقهای که صاحب اسب قبلا نام اسب را ثبت میکند
road race دو ماراتون
row a race مسابقه کرجی رانی دادن
to row a race در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
to ride a race در اسب دوانی شرکت کردن
tide race جذر و مد سریع اب دریا
the white race نژادابیض
the white race نژادسفید
the hu man race نوع بشر
the hu man race نژادانسان
the black race نژاد سیاه
to run a race در مسابقه دویدن یاشرکت کردن
to time a race وقت مسابقهای را نگاه داشتن
race relations روشیکهافراددرمسابقهبایکدیگررابطهدارند
sack race مسابقه دو درحالیکه پای مسابقه دهنده در کیسه پیچیده
selling race مسابقه اسب دوانی که در ان اسب برنده بمعرض مزایده گذارده میشود
selling race مسابقه فروش اسب
race meeting برگزاریچنددورمسابقهاسبدوانیدریکدورمسابقه
human race بشریت
stage race مسابقه مرحلهای دوچرخه سواری
arms race مسابقه تسلیحاتی
tail race کانال هدایت اب از توربین به خارج
A hurdle race . مسابقه دو با مانع
horse race مسابقه اسب دوانی
foot race مسابقه راهپیمایی
flat race مسیر هموار بی مانع اسبدوانی
figure race مسابقه اتومبیلرانی درمسیری بشکل 8 لاتین
endurance race مسابقه استقامت
rat race عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
race horse اسب مسابقه
claiming race مسابقه اسبهای هم قیمت
the human race بشریت
endurance race مسابقه اتومبیلرانی استقامت
race walking مسابقه راهپیمایی
front race پیشتازی
the human race نوع بشر
head race کانال هذایت اب به توربین
head race تنوره اسیاب
he has run his race است
drag race مسابقه اتومبیلرانی سرعت
he has run his race خودراپیموده
he has run his race دوره
harness race مسابقه ارابه رانی
rat race <idiom> رها کردن ،تنها گذاشتن
bearing race جدار یاتاقان
conditional race مسابقه مشروط با ارابه
weight for age race مسابقه اسبها با وزنهای طبق جدول سنی
special weight race مسابقهای که تعیین وزن اضافی ارتباطی با جدول وزن نسبت به سن ندارد
Slow but sure wins the race. <proverb> پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
optional claiming race مسابقهای که صاحب اسب ازادی در فروش یا خودداری از فروش اسب دارد
middle distance race دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
currency depreciation race تخفیف قیمت پول رایج کشور نسبت به پول سایرممالک که باعث افزایش صادرات میشود
currency depreciation race تجدید نظر در قیمت پول جاری
Adegenerate ( decadent ) race . نژاد فاسد
To win the match(race,contest). مسابقه رابردن
slow and steady wins the race اسب تازی دوتک روبشتاب شتراهسته میرودشب وروز
to start doing something کاریرا اغازکردن
start up راه اندازی
to start doing something دست بکاری زدن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start up از جا پریدن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
start آغاز [ابتدا] [شروع]
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to start شروع کردن به دویدن
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
to start with اصلا
to start with در ابتدا
to start with اولا
to start up پیش امدن
to start up رخ دادن
start in <idiom> شروع کار
start up رخ دادن
start up از جا پریدن
get the start of سبقت جستن بر
start out اقدام کردن
start out قصد کردن
start off شروع کردن شروع شدن
at the start در اغاز کار
at the start در ابتدا
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
cold start شروع سرد
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to start a motor موتوری را بکار انداختن
cold start دوباره روشن کردن
crouch start استارت نشسته
sprint start استارت نشسته
To start the engine. موتور راراه انداختن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
cold start boot cold
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start استارت کاذب
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start with difficulty به سختی روشن شدن
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
false start اغاز نادرست خطا در شروع
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
start key کلید شروع
start of taxt اغاز متن
start of taxt شروع متن
start on the journey عازم سفر شدن
start signal علامت شروع
warm start شروع گرم
start bit ذرهء اغاز نما
head start فرجه
head start ارفاق
head start فرصت برتری
start of message اغاز پیام
start of heading شروع عنوان
start element عنصر شروع
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start of heading اغاز سرفصل
start button تکمه استارت
start bit بیت اغاز
to start on a journey رهسپارسفر شدن
start bit بیت شروع
start bit بیت اغازنما
to start on a journey عازم سفری شدن
backstroke start شروعشنابهپشت
soft start اغاز نرم
soft start راه اندازی نرم
kick-start هندلموتور
start button تکمه راه اندازی
rummy start رویداد شگفت انگیز
start up screen صفحه اغازگر
start up disk دیسک اغازگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com