Dictiornary-Farsi | to pound to pieces | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 105 (2 milliseconds)

English	Persian
to pound to pieces	خرد کردن


Other Matches

pound	ضربت
pound	محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده
pound	پوند
pound	لیره
pound	بامشت زدن
pound	بصورت گرد دراوردن
pound	کوبیدن اردکردن
pound	اغل حیوانات گمشده وضاله اغل
pound	بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران
pound	استخر یا حوض اب
pound	واحد وزن
pound	واحد مسکوک طلای انگلیسی
pound breach	هتک حرز یا ورود غیرقانونی به چراگاه
foot pound	مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
turkey pound	لیره ترک
pound cake	کلوچه یا که وزت اجزا عمده هر کدام یک پاوندیا گیروانکه است
pound foolish	ولخرج در مبالغ بزرگ
In for a penny, in for a pound.	آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
to pound the filed	غیر قابل عبور کردن ازحصاری که برای دیگران غیرقابل عبوراست
to pound a long	سنگین رفتن
to pound a long	کوبیدن و رفتن
pound the pavement <idiom>	دنبال کار گشتن
turkey pound	لیره عثمانی
in for a penny, in for a pound <idiom>	آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
pound net	تور ماهیگیری دهانه باریک
pound foolish	گشادباز
pound force	پوند نیرو
pound per square inch	پوند بر اینچ مربع
foot pound second system	دستگاه فوت پاوند ثانیه
penny wise and pound foolish	صرفه جو در پنی و ولخرج درلیره
penny-wise and pound-foolish <idiom>	توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
An ounce of prevention is better than a pound of cure. <proverb>	پیشگیری بهتر از درمانه.
tirtyfive pound weight throw	مسابقه پرتاب چکش
penny wise and pound foolish	دینار شناس و ریال شناس
An ounce of prevention is worth a pound of cure. <proverb>	پیشگیری بهتر از درمانه.
An ounce of prevention is worth a pound of cure. [Benjamin Franklin] <proverb>	پیشگیری بهتر از درمانه.
pieces	سکه نمونه
pieces	قطعه ادبی یاموسیقی
pieces	نمایشنامه قسمت بخش
go to pieces <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
pieces	وصله کردن
pieces	ترکیب کردن
pieces	جورشدن
to pieces <idiom>	خیلی زیاده
to pieces <idiom>	خرد وخمیر شدن
pieces	عدد
pieces	جزء
pieces	تکه
To take something to pieces.	دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
pieces	قطعه
pieces	دانه
pieces	مهره پارچه
to go to pieces	خردشدن
pieces	یک تکه کردن
pieces	فقره
pieces	قدری
pieces	کمی
in pieces	تیکه تیکه
go to pieces	خرد شدن
pieces	پاره
pieces	قسمت
pieces	سوار
pieces	مهره شطرنج
pieces	طغرا
pieces	طغری
in pieces	شکسته
pieces	اسلحه گرم
pieces	قبضه توپ یا تفنگ
pieces	قبضه سلاح
take to pieces	پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها
pieces of advice	پندها
pieces of information	چندها تکه اطلاعات
To go to pieces . To be battered.	آش ولاش شدن ( خرد شدن )
pieces of advice	مشورتها
pieces of advice	آگاهیها
[pieces of] information	اطلاعات
to pull to pieces	عیب جویی کردن از
pieces of advice	اندرزها
to tear to pieces	دریدن
relative value of pieces	ارزش نسبی سوارها
pull to pieces	سخت انتقاد کردن
pull to pieces	خرد کردن
break in pieces	خرد کردن
pick up the pieces	زمین را شکستی اردهاراریختی
pick to pieces	سخت مورد انتقاد قرار دادن
pick to pieces	پاره پاره کردن
minor pieces	سوارهای سبک شطرنج
major pieces	سوارهای سنگین شطرنج
antagonism of pieces	مواجهه سوارهای هم ارزش شطرنج
set pieces	قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
to break in pieces	خردکردن
to break to pieces	خرد کردن
to tear to pieces	پاره پاره کردن
to pull to pieces	خرد کردن
to pull to pieces	از هم جداکردن
to pull to pieces	از هم سوا کردن
to part in pieces	پاره پاره کردن
to cut to pieces	پاره پاره کردن
to cut in pieces	خردکردن قاش قاش کردن
to cut in pieces	تکه تکه کردن
to break to pieces	شکستن
to dash a vessel to pieces	فرفی را خرد یا ریز ریزکردن
connection of loom pieces	متصل کردن قطعات دار [قالی]
small pieces of bread	خرده یاریزه نان