English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (8 milliseconds)
English Persian
to saddle any one with a task کاری را بدوش کسی گذاشتن
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task. کار حضرت فیل است
saddle پالان زدن
saddle سواری کردن
saddle تحمیل کردن
saddle زین
saddle زمین زینی شکل گردنه
saddle پایه
in the saddle صاحب اختیار
saddle حایل
saddle گردنه
in the saddle یراق صاحب مقام
in the saddle حاضر
in the saddle اماده
in the saddle سوار
saddle حائل
saddle صفحه رنده بند ماشین تراش
in the saddle <idiom> تحت فرمان
saddle زین کردن
saddle bronc زین گذاری اسب نیمه رام
side-saddle زین یک بری
side-saddle زین زنانه
side saddle زین یک بری
side saddle زین زنانه
saddle cover رو زینی [اینگونه بافته ها بصورت قالیچه یا پتو در قدیم بیشتر رواج داشت و اکنون نیز در بعضی عشایر جهت استفاده شخصی بافته شده و برای تزئین روی اسب و پوشش زین بکار می رود.]
saddle bag خورجین [اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.]
saddle point نقطه زینی شکل
boot and saddle سوار شوید
saddle bow قاش زین
saddle bag کیسه اب
saddle bearer تکیه گاه
pack saddle زین بارگیری
saddle bearer زیرسری
saddle bearer متکا
saddle blanket نمد زین
saddle bow کوهه زین
saddle point منطقه تعادل در تئوری بازیهاهنگامیکه ماکزیمم مینیمم هابا مینیمم ماکزیمم ها برابراست و استراتژی مطلق وجوددارد
pack saddle زین مخصوص بار
saddle horse اسب سواری
saddle tree قلتاق
saddle strap فتراک
saddle cover غاشیه
saddle leather چرم زین سازی
saddle link حلقه زین دار
saddle nose بینی فرو رفته
saddle cover زین پیچ
saddle point نقطه زینی
saddle backed خرپشته
For the moment he is in the saddle. فعلا که ایشان سوارند ( قدرت را دردست دارد )
saddle cloth پارچه زیر یا روی زین باشماره اسب
saddle pillar پایهصندلی
saddle pad زین
saddle cover زین پوش
stock saddle نوعی زین
saddle tree یکجورگل لاله درامریکای شمالی
saddle strap تسمه زین
saddle bronc riding سواری بر اسب وحشی برای 01 ثانیه
butterfly saddle rug قالیچه نقش پروانه ای [این نوع از قالیچه زین اسبی بیشتر در شمال هند و تبت رواج داشته و حالت ذوزنقه ای آن شبیه پروانه می باشد]
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
to take somebody to task از کسی عیب جویی کردن
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
take to task مورد مواخذه قرار دادن
to f. a task از زیرکاری در رفتن
to p with a task درکاری پشت کارداشتن
to take somebody to task کسی را سرزنش کردن
task کار تکلیف
task شغل
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task کار
task ماموریت
task وفیفه
task تکلیف
task امرمهم وفیفه
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task تهمت زدن تحمیل کردن
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task management مدیریت وفیفه
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task oriented تکلیف گرا
task organization سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task organization سازمان برای رزم
task management مدیریت کار
task unit یگان ماموریت
task work کار موفف
task organization سازمان رزمی
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
Can I entrust this task to you? می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
mammoth task وظیفه خیلی بزرگ
task group گروه ماموریت زمینی
task force نیروی اجرای عملیات
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces گروه کار
unfinished task تکلیف ناتمام
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces نیروی اجرای عملیات
foreground task کار یا وفیفه پیش زمینه
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
implied task ماموریت استنتاجی
implied task وفایف استنتاجی
interrupted task تکلیف ناتمام
it is a thankless task کاربیهوده ایست
it is a thankless task هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
task forces تاسک فورس
task force تاسک فورس
task group ناو گروه مامور اجرای عملیات
task analysis تحلیل تکلیف
task element عنصر اجرای عملیات
task element قسمت مامور اجرای عملیات
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task fleet ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task force گروه کار
fire task ماموریت اتش
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
joint task force گروه رزمی مشترک
low level task تکلیف سطح پایین
task control block بلاک کنترل کار
task state descriptor توصیف گر حالت کار
to set one's hand to a task دست بکاری زدن
to break the neck of a task کمر کاریرا سکشتن
joint task force نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
It is a laborious task (job). کارپرزحمتی است
task control block بلاک کنترل وفیفه
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
abnormal end of task abend
amphibious task force گروه رزمی اب خاکی
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
carrier task force گروه رزمی هواپیمابر دریایی
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . کمر غول راخم کردن ( شکستن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com