Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 193 (9 milliseconds)
English
Persian
to serve in the army
درارتش خدمت کردن
Other Matches
serve
نوبت
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve one out
تلافی بسر کسی دراوردن
serve
رفع کردن براوردن احتیاج
to serve up
گذاردن یادرفرف ریختن
serve
خدمت کردن به
serve
سرو زدن
serve
سرو
to serve one out
تلافی بسر کسی دراوردن
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
to serve as something
به کار رفتن به عنوان چیزی
to serve out
بخش کردن دادن
serve someone right
<idiom>
تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
to serve one s a
دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
serve
خدمت ارتشی کردن
serve
در خدمت بودن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
کفایت کردن
to serve ad an example
سرمشق شدن
serve
خدمت انجام دادن
serve
خدمت کردن
serve
بکار رفتن
serve
نخ پیچی کردن
serve
بدردخوردن
serve
توپ رازدن
serve at table
پیشخدمتی کردن
to serve a subpoena on
با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
to serve a subpoena on
فرستادن
out of hand serve
سرویس پایین دست
lob serve
سرویس قوسدار بلند سرویس هوایی قوسدار
to serve apprenticeship
دوره شاگردی
kick serve
سرویس پیچشی
to serve in the ranks
خدمت سربازی کردن
flick serve
سرو تند و کوتاه با چرخش مچ
to serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to serve a notice on some one
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
serve a notice on someone
برای کسی اخطار فرستادن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
serve time
درزندان بسر بردن
serve time
در زندان به سر بردن
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
serve a sentence
به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
serve notice on
اخطار کتبی دادن به
to serve at table
پیشخدمتی کردن
they serve it with butter
با کره انرامی اورند
they serve it with butter
کره به ان میزنند
to serve apprenticeship
خودراگذراندن
serve time
<idiom>
زمانی رادرزندان بودن
to serve oneself
از خود پذیرایی کردن
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
serve one's purpose
<idiom>
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
Can you serve me immediately?
آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
to serve time
در زندان بسربردن
to serve time
زندانی بودن
to serve with a summons
با خواست برگ خواندن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
No man can serve two masters.
<proverb>
با یک دست نمى شود دو هندوانه را برداشت .
to serve the city with water
اب برای شهر تهیه کردن
the a of the army
پیشرفت ارتش
army
جمعیت
army
صف
army
ارتش نیروی زمینی
army
نیرو زمینی
army
دسته
army
ارتش
army
لشگر
army
سپاه گروه
army
جیش
field army
ارتش صحرایی
field army
ارتش
secretary of the army
وزیر نیروی زمینی
regular army
ارتش منظم
right wing of army
جناح یمین
regular army
ارتش دائمی
regular army
ارتش کادر ثابت
right wing of army
پهلوی راست میمنه
the losses of the army
تلفات ارتش
the red army
ارتش سرخ
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
to outflank an army
گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
conscript army
ارتش سربازان وفیفه
to join the army
به سربازی رفتن
the main army
بخش عمده ارتش
army helicopter
هلیکوپتر ارتشی
[نظامی]
[حمل و نقل هوایی]
to lead an army
لشکر کشیدن
army helicopter
چرخبال ارتشی
[نظامی]
[حمل و نقل هوایی]
standing army
ارتش دائمی
standing army
ارتش منظم
standing army
ارتش کادر ثابت
Territorial Army
ارتشتحتآموزشبریتانیا
army depot
امادگاه نیروی زمینی
army of occupation
نیروی اشغالگر
army of occupation
ارتش فاتح ارتش اشغالگر
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
army commander
فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
army commander
فرمانده ارتش
army regulation
نظام نامه ارتشی
army regulation
مقررات ارتشی
army reserve
احتیاط نیروی زمینی
army reserve
قسمت احتیاط نیروی زمینی
army base
پادگان نیروی زمینی
army of occupation
نیروی اشغال کننده
army of occupation
نیروهای اشغالی
army forces
نیروهای زمینی
army forces
نیروهای ارتشی یکانهای ارتشی
army corps
سپاههای نیروی زمینی
army group
گروه ارتش
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
army in the field
نیروی زمینی درصحنه عملیات
army corps
سپاههای ارتش
army corpa
ستون
army corpa
سپاه
army of observation
عده دیدبانی
army base
پایگاه نیروی زمینی
army aviator
خلبان هوانیروز نیروزفر
army staff
ستاد نیروی زمینی
army attache
وابسته نظامی
active army
ارتش کادر
army troops
یکانهای رده ارتش
army troops
عدههای ارتشی یکانهای نیروی زمینی
Salvation Army
تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
army artillery
توپخانه نیروی زمینی
army artillery
توپخانه ارتش
army aircraft
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
active army
ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
department of the army
وزارت نیروی زمینی
army attache
وابسته زمینی
field army
ارتش رزمی
army aviator
خلبان نیروی زمینی
army staff
ستاد نظامی
army stores
فروشگاه ارتش
army terminals
باراندازهای نظامی سکوهای نظامی باراندازهای نیروی زمینی
army aviation
هواپیمای نیروی زمینی هوانیروز
army staff
ستادارتش
army deposit fund
پس انداز انفرادی افراد
army alpha test
ازمون الفای ارتش
to discharge someone without honor
[from the army]
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
army deposit fund
سپرده پولی پرسنل نیروی زمینی
army beta test
ازمون بتای ارتش
women's army corps
ارتش زنان
After his discharge from the army, he came to Tehran .
پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
To what do you attributeThe failure of the army?
شکست ارتش را به چه چیز نسبت میدهید ؟
army training program
برنامه اموزش نظامی
army assault team
تیم هجومی نیروی زمینی
The army had to retreat from the battlefield.
ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
Swiss army knife
دستهچاقوسوئیسی
women's army corps
قسمت زنان ارتش
assistant secretary of the army
معاون وزیر نیروی زمینی
army general staff
ستاد عمومی ارتش
combined arms army
ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
army reserve command
فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش
army service area
منطقه سرویس نیروی زمینی
army service area
منطقه عقب ارتش
army personnel system
سیستم عملیات پرسنلی نیروی زمینی
army standard score
نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
reserve army of unemployed
ارتش ذخیره بیکاران
reserve army of unemployed
سپاه ذخیره بیکاران
army training program
برنامه اموزش نیروی زمینی
army training test
راهنمای ازمایشات یکانهای ارتشی راهنمای ازمایش یکانها
left wing of army
پهلوی چپ میسره
left wing of army
جناح یسار
chief army censor
افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
industrial reserve army
ارتش ذخیره صنعتی
combined arms army
ارتش مرکب
army program memorandum
لایحه برنامههای ارتشی
army program memorandum
لایحه برنامههای نیروی زمینی
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
army management structure
سازمان مدیریت نیروی زمینی
army material command
فرماندهی اماد نیروی زمینی
army material program
برنامه تهیه اماد نیروی زمینی
army national guard
گارد ملی وابسته به نیروی زمینی
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
army operations center
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
the army lost heavily
ارتش تلفات سنگین داد
army personnel center
مرکز عملیات پرسنلی نیروی زمینی
army post office
پستخانه نیروی زمینی
army post office
شعبه پستی نیروی زمینی
army general staff
ستادنیروی زمینی
army postal clerk
متصدی پست ارتشی
army genetal classification test
ازمون طبقه بندی عمومی ارتش
army airdefense command post
پاسگاه فرماندهی پدافندهوایی نیروی زمینی
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
army classification battery test
ازمون کارایی پرسنلی ازمون قابلیت انفرادی
army training and evaluation program
برنامه اموزش و ارزیابی یکانهای نیروی زمینی
army ready material program
برنامه بهبود امادگی رزمی اماد
army class manager activity
سازمان مدیریت طبقه بندی اماد در نیروی زمینی مدیریت طبقه بندی اماد
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.
ماندن او در اینجا بی فایده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com