English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
to serve the city with water اب برای شهر تهیه کردن
Other Matches
city شهر
inner city بخش مرکزی شهر
city شهر
city شهرک
city شهر کوچک
city slicker رند
City Beautiful [جنبش طراحان، محوطه سازان آمریکایی در دفاع از زیبایی شهرها]
New York City نیویورک
Guatemala City پایتختگوآتمالا
Garden city بوستان شهر
Kuwait City کویت
Ideal City [شهر موجود در نمونه اولیه و نقشه اولیه]
city slicker زرنگ
city slicker شهری
Take me to the city centre? مرا به مرکز شهر ببرید.
How far is it to city centre? تا مرکز شهر چقدر راه است؟
the city has been proclaimed قدغن هایی در شهربرقرارکرده اند
provincial city شهرستان
they poured toward that city سوی ان شهر هجوم کردند
The city center . میدان ( مرکز ) شهر
to prostrate a city شهری را با خاک یکسان کردن
central city مرکز شهر
city view نمای شهر
central city شهر مرکزی
city article گزارش مختصرمالی یاتجاری در روزنامه
city editor نویسنده خیرمالی یاتجارتی درروزنامه
garden city شهریدرداخلیکباغستان
mushroom city شهری که زود ترقی میکند
Vatican City شهر واتیکان
City Hall بلدیه
How do I get to city center? چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
City Hall شهرداری
empire city نیویورک
Panama City شهر پاناما
Mexico City مکزیکوسیتی
City Hall ساختمان شهرداری
city boundary شهرمرزی
serve خدمت کردن به
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve نوبت
serve سرو زدن
serve کفایت کردن
serve توپ رازدن
to serve one s a دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
serve رفع کردن براوردن احتیاج
to serve as something به کار رفتن به عنوان چیزی
serve someone right <idiom> تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
to serve ad an example سرمشق شدن
serve سرو
serve خدمت ارتشی کردن
to serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
to serve out بخش کردن دادن
to serve up گذاردن یادرفرف ریختن
serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
serve خدمت انجام دادن
serve بدردخوردن
serve خدمت کردن
serve در خدمت بودن
serve بکار رفتن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی کردن
brown air city شهر با مه دود اسیدی
To lay siege to a city . شهری را محاصره کردن
bombers raided the city بمب افگن ها ان شهررابمباران کردند
What's the fare to city centre? نرخ کرایه تا مرکز شهر چقدر است؟
that city lies in ruins ان شهر خراب
that city lies in ruins است
gray air city شهر با مه دود اکسیدی
the hill overhangs the city تپه به شهر مشرف است
bombers raided the city بمب افگن هابران شهرحمله کردند
to raze a city to the ground شهری را با خاک یکسان کردن
Ho Chi Minh City شهر هوشی مین مرکز ویتنام جنوبی
The city was razed to the ground. شهر با خاک یکسان شد
Every man is a sovereign in his own city . <proverb> هر کس به شهر خود شهریار است .
that will not serve ourp این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
serve a notice on someone برای کسی اخطار فرستادن
flick serve سرو تند و کوتاه با چرخش مچ
kick serve سرویس پیچشی
Can you serve me immediately? آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
out of hand serve سرویس پایین دست
to serve one a trick بکسی حیله زدن
serve one a trick بکسی حیله زدن
serve notice on اخطار کتبی دادن به
lob serve سرویس قوسدار بلند سرویس هوایی قوسدار
serve time درزندان بسر بردن
serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
to serve at table پیشخدمتی کردن
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
serve time در زندان به سر بردن
serve time <idiom> زمانی رادرزندان بودن
serve a sentence به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
serve at table پیشخدمتی کردن
they serve it with butter با کره انرامی اورند
they serve it with butter کره به ان میزنند
to serve apprenticeship دوره شاگردی
to serve with a summons با خواست برگ خواندن
to serve time در زندان بسربردن
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to serve a subpoena on فرستادن
to serve a subpoena on با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
to serve a notice on some one اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
to serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
to serve in the army درارتش خدمت کردن
to serve oneself از خود پذیرایی کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to serve apprenticeship خودراگذراندن
to serve time زندانی بودن
to serve in the ranks خدمت سربازی کردن
Enemy troops poured into the city. سربا زان دشمن ریختند داخل شهر
A series of city improvement works. یکرشته کارهای عمرانی شهری
Gangs of youths went on the rampage through the inner city. دسته های جوانان با داد و بیداد از مرکز شهر رد شدند.
The entire city was plunged in darkness . تمام شهر غرق درتاریکی بود
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
No man can serve two masters. <proverb> با یک دست نمى شود دو هندوانه را برداشت .
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose. ماندن او در اینجا بی فایده است
water مایع
water اب دادن
water course حق الشرب
water course حق المجری
water course مجرای اب
water ابگونه
water پیشاب
water اب
above water <adj.> روی آب
first water درجه اول
first water بالاترین مقام
water way راه ابی
water way ابراهه
water way مسیل
water still دستگاه تقطیر اب
on the water در کشتی
of the first water بهترین
above water <adj.> شناور
to water آب دادن
to water آب ریختن
to water something آب دادن [گیاه]
f.water عرق رازیانه
mean water میان اب
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
by water با کشتی
by water از راه رودخانه
water آب
She let the water out . آب را ول کرد
water down <idiom> ضعیف شدن
to p something with water اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
by water از راه دریا
water circulation گردش اب
undermining by water اب شستگی
water hole چاله اب
water hyacinth سنبل ابی
water hyacinth وردالنیل
underground water اب درون زمین
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
water front جبهه رطوبتی
water hole سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری اب دران باشد
water heater ابگرم کن
water gas گاز اب
water gauge اندازه اب نما
water gauge اب پیم
water glass شیشه محلول
water glass اب شیشه
water glass لیوان اب
water glass شیشه مایع
water guage فشار سنج اب
water bearer دلو
water hammer ضربت قوچ
water hardening سختگردانی با اب
water hazard مانع ابی در مسیر گوی گلف
water heater فرف ابگرم کن
water bearer ریزنده اب ابریز
water jacket ابدان
water jacket صندوق اب
water meter کنتور اب
water meter اب سنج
water mill اسیاب ابی
water mill اسیاب
water moccasin مار سمی ابزی جنوب امریکا
water nymph حوری دریایی
water pepper زنجبیل سگ
water pepper فلفل ابی
water pipe لوله اب
water pipe تنبوشه
water pipe لوله مخصوص لوله کشی اب
water melon هندوانه
water lowering زهکشی
water jump مانع ابی
water nymph الهه دریایی
water jump چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
water bearer ساکب الماء
water level تراز اب
water level سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
water level سطح اب
water lily نیلوفر ابی
water line خط ابخور ناو
water logging ابسیری
water loss ابکاهی
water hammer ضربت قوج
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com