Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
to show the white feather
ازمیدان در رفتن
to show the white feather
بزدلی کردن
to show the white feather
زه زدن
Other Matches
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.
اهل تظاهر است
[اهل نمایش وژست]
feather
باپر پوشاندن باپراراستن
feather
بال دادن
feather
فشار مختصر به گاز
feather
تیغه پارو راافقی در اب بردن و پاروزدن با مقاومت کم اب و هوا
feather
اهسته زدن گوی
feather
پروبال
feather
پر
feather broom
گردگیر
feather broom
چوب بر
feather brain
ادم سبک مغز
feather boarding
پوشش ترک ترکی باتخته
feather brained
سبک مغز
feather-brained
سبک مغز
feather bed
تشک پر
cock feather
پر وصل به کمان
feather-bedding
مزد تنبلی
feather edge
لبه نازک
feather edged
لب نازک
feather edged
نیم پر
prince's feather
تزئین برجسته پشت صندلی
pin feather
پرچه
pin feather
پرتازه درامده
pen feather
شهیر
pen feather
شاه پر
sickle feather
شاهپر دم خروس
tar and feather
<idiom>
شدیدا تنببیه کردن
to be in a high feather
سرخلق بودن
to feather an oar
پاروراپس ازبیرون اوردن ازاب تخت قراردادن
prince's feather
تاج خروس
to feather ones nest
بارخودرابستن
to feather ones nest
تامین اتیه کردن
fur and feather
خزداران وپرندگان
flag feather
شاه پر
feather key
درز گلیف
feather footed
زودگذر تندرووبی صدا
feather footed
دارای پاهای پردار
quill feather
شاهپر
feather-bedding
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
feather bedding
مزد تنبلی
feather duster
گردگیر
It is as light as a feather.
مانند پر سبک است
feather boa
یکجورشالگردنیاروسری
tail feather
پردم
It wI'll be a feather in your cap .
هر گلی بزنی بسر خودت زدی
feather bedding
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
feather crown
پرتاجیشکل
feather in one's cap
<idiom>
چیزی که از بدست آوردنش به خود ببالی
feather one's nest
<idiom>
به علائق خود توجه کردن
feather-boarding
[پوشش ترک ترکی با تخته]
contour feather
قسمتبرجستهیپر
Birds of a feather flock together .
<proverb>
پرندگان مشابه با یکدیگر پرواز مى کنند .
i did it for show
برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
show
جلوه
to show f.
سرجنگ داشتن
show
نشان
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
to show off
نمایش دادن
show
اثبات
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
show up
<idiom>
سر و کله اش پیدا می شود
show
فهماندن
show one out
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
show me
شکاک
show me
دیر باور
no-show
<idiom>
شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
show up
کسی را لو دادن
show up
سر موقع حاضر شدن
show off
جلوه دادن
show off
خودنمایی کردن ادم خودنما
to show off
خودنمایی کردن
show-off
جلوه دادن
show-off
خودنمایی کردن ادم خودنما
show
نشان دادن
whole show
<idiom>
همه چیز
show
نمودن
show
ابرازکردن
show up
حاضر شدن حضور یافتن
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to show up
جلوه گر شدن
show up
<idiom>
فاهر شدن ،رسیدن
show up
<idiom>
راحت دیدن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
show off
<idiom>
پزدادن
no show
مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
to show up
رسوا کردن لودادن
Please show me the way out I'll show you !
لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
to show up
نشان دادن
show
ارائه نمایش
chat show
رجوع شود به show talk
show business
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
get the show on the road
<idiom>
شروع کار روی چیزی
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
show your ticket to him
بلیط خودراباونشان دهید
show one's cards
<idiom>
برگ آس را رونکردن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
The show has been postponed.
نمایش عقب افتاده است
show to the door
تا دم در بردن
show room
نمایشگاه
show place
جای تماشایی
show one the door
کفش کسی را جفت کردن
floor show
نمایش روی صحن
talk show
نمایش گفت و شنودی
talk show
میزگرد
show-jumping course
نمایشرشتهبرش
to show one round
کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to show one's teeth
تهدید کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to show ones face
فاهریاحاضرشدن
show trial
محاکمهعلنی
to show temper
کج خلق شدن
to show temper
رنجیدن
floor show
برنامه
steal the show
<idiom>
دراجرا مورد توجه بودن
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
slide show
نمایش اسلاید
side show
موضوع فرعی
side show
نمایش فرعی
show business
نمایشگری
in outward show
بصورت فاهر
galanty show
نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
show-offs
جلوه دادن
show-offs
خودنمایی کردن ادم خودنما
dumb show
نمایش بااشاره وحرکات
dumb show
پانتومیم
dumb show
نمایش صامت وبدون حرف
to show somebody up
[in a competition]
کسی را شکست دادن
[در مسابقه ورزشی]
to show compassion
رحم کردن
to show compassion
دلسوزی کردن
by show of hands
با نشان دادن دست
show partiality
غرض ورزیدن
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
to show somebody up
[in a competition]
از کسی جلو زدن
[در مسابقه ورزشی]
Can you show me on the map where I am?
آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
puppet show
خیمه شب بازی
peep show
شهر فرنگ
show case
قفسه جلو مغازه
run the show
مدیریت کردن
run the show
اختیار داری کردن
show jumping
مسابقه پرش با اسب
outward show
نمایش بیرون
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
outward show
صورت فاهر
show him that it is false
جای اوکنیدکه اشتباه است
raee show
نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
show case
ویترین جعبه اینه
outward show
نمایش فاهر
show bill
تابلو اعلان نمایش
She wont show up today.
امروز پیدایش نمی شود
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
Punch and Judy show
نمایش خیمه شب بازی
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
to show somebody up
[by behaving badly]
باعث خجالت کسی شدن
[با رفتار بد خود]
He is the boss . He runs the show.
اوهمه کاره است
to show somebody up
[by behaving badly]
کسی را رسوا کردن
he made a show of goung
چنان وانمودکردکه گویی میرود
to show round the premises
دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
to show a bold front
پر رویی کردن
to show a bold front
جسارت کردن
She did not show any interest in my problems, let alone help me.
مشکلاتم برای او
[زن]
بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
To show disrespect ( be respectful) to someone.
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
slide show package
بسته نمایش اسلاید
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
To turn tail . To show a clean pair of heels .
فرار را بر قرار ترجیح دادن
white
به رنگ برف
white
سفیدشدن
off-white
رنگ زرد کمرنگ یا کرم نزدیک رنگ سفید
white
سفید کردن
white
سپیده
white
سفید
non-white
فردغیراروپایی غیرسفید
white
پایگاه داده کاربران و آدرس پست الکترونیکی آنها ذخیره شده در اینترنت که به سایر کاربران کمک میکند تا آدرس پست الکترونیکی را پیدا کنند
white
چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
white out
انحراف افق به علت انعکاس نور خورشید روی برف خطای تشخیص محل افق
white
سفیدی
white
بازیگر نخست شطرنج
white f.
پرچم سفید
off white
رنگ زرد کمرنگ یا کرم نزدیک رنگ سفید
white a
مرگ موش
white lies
دروغ سفید
black and white
دستنوشته
black and white
چاپ
white meat
گوشت سفید
white elephants
گران و پر خرج و کم فایده
white meat
فرآوردهی شیری پنیر
black and white
سیاه و سفید
white meat
لبنیات
white tailed
دم سفید
zinc white
سفید اب روی
white vitriol
زاج روی یاروح توتیای روح
white supremacy
تفوق سفید پوستان برنژادهای دیگر
white supremacist
طرفدار تفوق نژادی سفیدپوستان
white elephants
فیل سفید
white elephant
هر چیز گران که بیخ ریش صاحبش گیر کرده باشد
white meat
کره
white elephants
هر چیز گران که بیخ ریش صاحبش گیر کرده باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com